سرجنگلغتنامه دهخداسرجنگ . [ س َج َ ] (اِ) سرجیک . سرچیک . در لغت فرس اسدی ص 287 آمده : سرجیک ، سرهنگ بود، عنصری (بلخی ) گوید : ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک ».استاد هنینگ گوید: سرچیک «رئیس » (اشاره به
سرزنیpollardingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی هرس درختان سریعالرشد برای ایجاد مجموعۀ متراکمی از جَستها در تاج آنها
سرجنگ خوردنلغتنامه دهخداسرجنگ خوردن . [ س َ ج َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) صدمه و آسیب بزرگ رسیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 235).
سرجنگلبانsenior forest guardواژههای مصوب فرهنگستانفردی که مسئولیت نگهبانی جنگل را بر عهده داشته باشد و زیر نظر جنگلدار ناحیه کار کند
سرجنگلدارforest superintendentواژههای مصوب فرهنگستانفرد کارشناس جنگل که مسئولیت ادارۀ امور جنگل را در یک ناحیه یا استان بر عهده داشته باشد
سرجنگ خوردنلغتنامه دهخداسرجنگ خوردن . [ س َ ج َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) صدمه و آسیب بزرگ رسیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 235).
سرجیکلغتنامه دهخداسرجیک . [ س َ ] (اِ) سرهنگ . (لغت فرس اسدی ) : ای بر همه قحبه گان عالم سرجیک . فرالاوی .ای بر سر خوبان جهان بر سرجیک پیش دهنت ذره نماید خرچیک . عنصری .رجوع به سرجنگ شود.
سرجنگ خوردنلغتنامه دهخداسرجنگ خوردن . [ س َ ج َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) صدمه و آسیب بزرگ رسیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 235).
سرجنگلبانsenior forest guardواژههای مصوب فرهنگستانفردی که مسئولیت نگهبانی جنگل را بر عهده داشته باشد و زیر نظر جنگلدار ناحیه کار کند
سرجنگلدارforest superintendentواژههای مصوب فرهنگستانفرد کارشناس جنگل که مسئولیت ادارۀ امور جنگل را در یک ناحیه یا استان بر عهده داشته باشد