خرگوش آبادلغتنامه دهخداخرگوش آباد. [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشت رود بخش فهرج شهرستان بم ، واقع در 21هزارگزی جنوب شوسه ٔ بم به زاهدان . جلگه ، گرمسیر. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، خرما، حنا و پنبه . شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است . (از فرهنگ جغرافیائی
گروهپردازchorus 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی واحد پردازش نشانک/ سیگنال در موسیقی الکترونیکی که تکخوانی یا تکنوازی را به همخوانی یا گروهنوازی تبدیل میکند
همسُرایان دوگروهیdouble chorusواژههای مصوب فرهنگستانهمسُرایانی که در دو گروه، به تناوب یا همزمان ، قطعهای واحد را با یکدیگر اجرا میکنند
همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
برگردان 1chorus 1, refrain, burdenواژههای مصوب فرهنگستانقسمتی از متن یا موسیقی که در یک قطعۀ چندبندی بعد از هر بند تکرار میشود
همسُرایانchorus 3, choir 2واژههای مصوب فرهنگستانگروه خوانندگانی که آثار آوازی را بهصورت دستهجمعی اجرا میکنند
ارنب بريدیکشنری عربی به فارسیخرگوش , خرگوش صحرايي , گوشت خرگوش , مسافر بي بليط , بستوه اوردن , رم دادن
خرگوش زدنلغتنامه دهخداخرگوش زدن . [ خ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکار خرگوش کردن . بشکار خرگوش رفتن . خرگوش شکار کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش . ابوخرانق . ابوعروة. ابوبنهان . ارنب . اصمع. حَوْشَب . درماء. درمة. درامة. عجوز. قُفّة. قَ
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است . از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به عبدالملک «ابوسعید» و «خرجوش » و «خرجوشی » شود.
خرگوشفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) پستانداری علفخوار و از راستۀ جوندگان، با گوشهای دراز، لبهای شکافدار، دستهایی کوچکتر از پاها، و دم کوتاه.۲. (نجوم) = ارنب
خواب خرگوشلغتنامه دهخداخواب خرگوش . [ خوا / خا ب ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکل خوابی که خرگوشان کنند. خوابی که یکی از دو چشم باز یا هر دو نیم باز باشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از تغافل : شیر اجل است در کمین واقف باش در بیشه
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِ مرکب ) جانوریست معروف . گویند ماده ٔ او را مانند زنان حیض آید. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). حیوانی وحشی که گوشهای دراز دارد. (ناظم الاطباء). ابوخداش . ابوخرانق . ابوعروة. ابوبنهان . ارنب . اصمع. حَوْشَب . درماء. درمة. درامة. عجوز. قُفّة. قَ
خرگوشلغتنامه دهخداخرگوش . [ خ َ ] (اِخ ) نام کوچه ای بوده به نیشابور و معرب آن خرجوش است . از آنجاست ابوسعید عبدالملک بن ابی عثمان خرگوشی که از فقیهان معروف بوده است . (قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به عبدالملک «ابوسعید» و «خرجوش » و «خرجوشی » شود.