خسیجلغتنامه دهخداخسیج . [ خ َ ] (ع اِ) خرگاه و گلیم بافته شده از پشم . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). خسی . رجوع به خسی شود.
خشیجلغتنامه دهخداخشیج . [ خ َ ] (ص ) نقیض . ضد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || (اِ) مخفف آخشیج که بمعنی عنصر است . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
خشیجانلغتنامه دهخداخشیجان . [ خ َ ] (اِ) ج ِ خشیج یعنی اضداد.(برهان ). || مخفف آخشیجان هست که عناصر باشد و آن خاک و آب و هوا و آتش است . (برهان قاطع).
خشیجلغتنامه دهخداخشیج . [ خ َ ] (ص ) نقیض . ضد. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). || (اِ) مخفف آخشیج که بمعنی عنصر است . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).