خطآورلغتنامه دهخداخطآور. [ خ َوَ ] (نف مرکب ) ریشی که تازه روییده باشد. || جوانی که ریش و سبلت آن تازه سبز شده باشد. (ناظم الاطباء). دارای خط بر رخسار. (یادداشت بخط مؤلف ) : دی کآمدم ز غاتفر آمد مرا به پیش شیرین خطآوری چو شکر در قمیطره . س
ختورلغتنامه دهخداختور. [ خ َ ] (ع ص ) غدرکننده . فریبنده . (از متن اللغة) (تاج العروس ) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ختورلغتنامه دهخداختور. [ خ ُ ] (ع مص ) غدر کردن . (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (متن اللغة) (معجم الوسیط). این کلمه مصدر دیگر«خَتر» است . || خباثت و فساد طبع : خترت نفسه ؛ خبثت و فسدت نفسه .
خطورلغتنامه دهخداخطور. [ خ ُ ] (ع مص ) گذشتن اندیشه به دل . فرا دل آمدن اندیشه . گذشتن بر دل . (یادداشت بخط مؤلف ). || نازک آمدن اندیشه . (زوزنی ). || ترسیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
آورلغتنامه دهخداآور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آی