خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلل
/xe(a)lal/
معنی
۱. کاهش.
۲. رخنه و تباهی در کار.
۳. گشادگی و رخنه.
۴. آسیب؛ صدمه.
۵. [قدیمی] قصور؛ کوتاهی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رخنه، شکاف، خله، منفذ
۲. نقص، نقصان، کاستی
۳. آشفتگی، اختلال، تباهی، عیب، فساد، وهن
۴. آسیب، گزند
۵. تفرق، فاصله
دیکشنری
prejudice
-
جستوجوی دقیق
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ َ ل َ ] (ع اِ) گشادگی میان دو چیز. رخنه . || مخرجهای باران از ابر. || بندگی مردم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پراکندگی در رأی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || عیب . (یادد...
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ِ ل َ ] (ع اِ) آنچه در میان دندانها ماند از طعام و واحد آن خلة است : هو خللهم ؛ او در میان آنهاست . (از منتهی الارب ).
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ِ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خلة. (منتهی الارب ).
-
خلل
لغتنامه دهخدا
خلل . [ خ ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ خلة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).- خلل و فرج ؛ سوراخهای بدن . منافذ بدن . مسامات بدن . مفاتیح عرق . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل
واژگان مترادف و متضاد
۱. رخنه، شکاف، خله، منفذ ۲. نقص، نقصان، کاستی ۳. آشفتگی، اختلال، تباهی، عیب، فساد، وهن ۴. آسیب، گزند ۵. تفرق، فاصله
-
خلل
واژگان مترادف و متضاد
منفذها، منافذ، سوراخها
-
impairment
خلل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] هرگونه نقص یا اختلال در ساختار یا کارکرد کاراندامشناختی یا روانشناختی یا کالبدشناختی
-
خلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: خَلل] xe(a)lal ۱. کاهش.۲. رخنه و تباهی در کار.۳. گشادگی و رخنه.۴. آسیب؛ صدمه.۵. [قدیمی] قصور؛ کوتاهی.
-
خلل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خِلل، جمعِ خِلَّة] xolal سوراخها.〈 خللوفُرَج: سوراخها و گشادگیها.
-
خلل
فرهنگ فارسی معین
(خَ لَ) [ ع . ] (اِمص .) 1 - تباهی ، فساد. 2 - پراکندگی ، تفرق .
-
خلل
دیکشنری فارسی به انگلیسی
prejudice
-
واژههای مشابه
-
خلل آمدن
لغتنامه دهخدا
خلل آمدن . [ خ َ ل َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تباهی بهم رسیدن . فساد پیدا شدن . (از آنندراج ). || رخنه پیدا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل افتادن
لغتنامه دهخدا
خلل افتادن . [ خ َ ل َ اُ دَ] (مص مرکب ) خرابی پیدا شدن . فساد و تباهی حاصل آمدن : چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی ). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی ). و اگر عیاذاً باﷲ... خ...
-
خلل افکندن
لغتنامه دهخدا
خلل افکندن . [ خ َ ل َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرابی و فساد ایجاد کردن . تباهی ایجاد کردن .