خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
خلل پذیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
خلل پذیر
/xe(a)lalpazir/
معنی
قابل اختلال و تباهی؛ خرابشدنی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
خلل پذیر
لغتنامه دهخدا
خلل پذیر. [ خ َ ل َ پ َ] (نف مرکب ) هرچیزی که قابل اختلال و تباهی و آشفتگی بود. (ناظم الاطباء). آنچه خلل می پذیرد : هرکه در کار سخت گیر شودنظم کارش خلل پذیر شود. نظامی .عنایتی که ترا بود اگر مبدل شدخلل پذیر نباشد ارادتی که مراست . سعدی .خلل پذیر بود ...
-
خلل پذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xe(a)lalpazir قابل اختلال و تباهی؛ خرابشدنی.
-
واژههای مشابه
-
خلل آمدن
لغتنامه دهخدا
خلل آمدن . [ خ َ ل َ م َ دَ ] (مص مرکب ) تباهی بهم رسیدن . فساد پیدا شدن . (از آنندراج ). || رخنه پیدا شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل افتادن
لغتنامه دهخدا
خلل افتادن . [ خ َ ل َ اُ دَ] (مص مرکب ) خرابی پیدا شدن . فساد و تباهی حاصل آمدن : چون به لشکرگاه رسید، یافت قوم را بر حال خویش هیچ خللی نیفتاده بود. (تاریخ بیهقی ). دست بتوفیر لشکر برد و در آن بسیار خللها افتاد. (تاریخ بیهقی ). و اگر عیاذاً باﷲ... خ...
-
خلل افکندن
لغتنامه دهخدا
خلل افکندن . [ خ َ ل َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خرابی و فساد ایجاد کردن . تباهی ایجاد کردن .
-
خلل انداختن
لغتنامه دهخدا
خلل انداختن . [ خ َل َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خرابی ایجاد کردن . تباهی ایجاد کردن . || تفرقه ایجاد کردن : دل عارف غبارآلوده ٔ کثرت نمیگرددنیندازد خلل در وحدت آئینه صورتها.؟
-
خلل پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
خلل پذیرفتن . [ خ َ ل َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول خلل کردن . فساد و تباهی پذیرفتن : به تضریب نمام خائن بنای آن دوستی خلل پذیرد. (کلیله و دمنه ).
-
خلل درآوردن
لغتنامه دهخدا
خلل درآوردن . [ خ َ ل َ دَ وَ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد خلل کردن . ایجاد تباهی کردن : نه بسبب خلل درآوردن خلل درآورنده نه بهیچ چیزی از وجود که رخنه دراندازد. (تاریخ قم ص 157).
-
خلل کردن
لغتنامه دهخدا
خلل کردن . [ خ َ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن . ویران گشتن . خراب گشتن : این سرایی است که البته خلل خواهد کردخنک آن قوم که در بند سرای دگرند. سعدی .چو دور جوانی خلل می کندبپایان پیری چه امید ماند.سعدی .
-
خلل یافتن
لغتنامه دهخدا
خلل یافتن . [ خ َ ل َ ت َ ] (مص مرکب ) رخنه یافتن . (یادداشت بخط مؤلف ). || اختلال پیدا کردن . تباهی یافتن . (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
خلل انداز
لغتنامه دهخدا
خلل انداز. [ خ َ ل َ اَ ] (نف مرکب ) اغتشاش آور. کسی که باعث تباهی در کارها شود. کسی که باعث هنگامه و آشوب گردد. (ناظم الاطباء).
-
خلل پذیری
لغتنامه دهخدا
خلل پذیری . [ خ َ ل َ پ َ ] (حامص مرکب ) حالت خلل پذیرفتن .
-
خلل دماغ
لغتنامه دهخدا
خلل دماغ . [ خ َ ل َ دِ] (ص مرکب ) زبون و ضعیف و دیوانه . (ناظم الاطباء).
-
خلل ناپذیر
لغتنامه دهخدا
خلل ناپذیر. [ خ َ ل َ پ َ ] (نف مرکب ) غیرقابل خلل . آنچه قبول خلل نکند. پایدار. ثابت : چون اتحاد خلل ناپذیر ملل آسیایی ضامن استقلال آنهاست . (یادداشت بخط مؤلف ).