خنشلغتنامه دهخداخنش . [ خ ِ ن ِ ] (اِ) خارش تن . (یادداشت بخط مؤلف ): خنشم می شود؛ یعنی تنم می خارد.
چغانۀ تُرکیTurkish crescent, bell tree, bell tower, Turkish jingle, Chinese pavillon, jingling Johnny, Schnellbaum, Chinese hat, chapeau chinois (fr.)واژههای مصوب فرهنگستانسازی به شکل چوبدستی بلندی که زنگها و زنگولههایی به آن آویخته است
سِنج چینیChinese cymbals/ Chinese cymbal, china cymbals/ china cymbalواژههای مصوب فرهنگستانسِنجی در اقسام بسیار متنوع که معمولترین آن دارای انحنایی نرم در لبه و در خلاف جهت تحدب اصلی است
سردهgenusواژههای مصوب فرهنگستانهفتمین رتبۀ اصلی در آرایهشناسی موجودات زنده، پایینتر از تیره و بالاتر از گونه
ژنهای اَرتاساختorthologous genesواژههای مصوب فرهنگستانژنهایی با توالیهای همسان و عملکرد یا عملکردهای یکسان در دو گونۀ متفاوت
خنشالغتنامه دهخداخنشا. [ خ ُ/ خ ِ ] (ص ) مبارک . میمون . خجسته . خنستان . فرخنده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود.
خنشانلغتنامه دهخداخنشان . [ خ ُ ] (ص ) مبارک . میمون . خجسته . خنستان . فرخنده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : بر تو بادا مبارک و خنشان عید نوروز و گوسفندکشان . رودکی .رجوع به خنشا شود.
خنشفیرلغتنامه دهخداخنشفیر. [ خ َ ش َ ] (ع اِمص ) سختی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنشللغتنامه دهخداخنشل . [ خ َ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنشلةلغتنامه دهخداخنشلة. [ خ َ ش َ ل َ ] (ع مص ) لرزیدن از کلانسالی و پیری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : خنشل الرجل خنشلة.
حکه ٔ بواسیریلغتنامه دهخداحکه ٔ بواسیری . [ ح ِک ْ ک َ / ک ِ ی ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خارش و خنش مبتلایان به بواسیر.
خنشالغتنامه دهخداخنشا. [ خ ُ/ خ ِ ] (ص ) مبارک . میمون . خجسته . خنستان . فرخنده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). رجوع به خنشان شود.
خنشانلغتنامه دهخداخنشان . [ خ ُ ] (ص ) مبارک . میمون . خجسته . خنستان . فرخنده . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) : بر تو بادا مبارک و خنشان عید نوروز و گوسفندکشان . رودکی .رجوع به خنشا شود.
خنشفیرلغتنامه دهخداخنشفیر. [ خ َ ش َ ] (ع اِمص ) سختی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنشللغتنامه دهخداخنشل . [ خ َ ش َ ] (ع ص ، اِ) شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خنشلةلغتنامه دهخداخنشلة. [ خ َ ش َ ل َ ] (ع مص ) لرزیدن از کلانسالی و پیری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). یقال : خنشل الرجل خنشلة.