خنفسةلغتنامه دهخداخنفسة. [ خ َ ف َ س َ ] (ع مص ) مکروه داشتن قوم را و میل کردن از آنها. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خنفسةلغتنامه دهخداخنفسة. [ خ ُ ف َ / ف ِ س َ ] (ع اِ) شتر خشنود به ادنی چراگاه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
خنفساءلغتنامه دهخداخنفساء. [ خ ُ ف ُ ] (ع اِ) جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بهندی آن را گیرونده می نامند. (از آنندراج ). خُنفَس . خِنفِس . خُنفَسه . خُنفُسَه . خبزدو.(صحاح الفرس ). خبزدوکه . (بحر الجواهر). خبزدوک ماده . (زمخشر
دیرالخنافسلغتنامه دهخدادیرالخنافس . [ دَ رُل ْ خ َ ف ِ ] (اِخ ) خنافس جمع خنفسة، بمعنی خبزدوک است و وجه تسمیه ٔ این دیر بدین نام آن است که سالی سه روز دیوارهای دیر از این جانور انباشته می گشت . این دیر در غرب دجله روی قله ٔ کوهی بلند قرار دارد و دیر کوچکی است که بیش از دو راهب در آن سکونت ندارند. (
گوگاللغتنامه دهخداگوگال . (اِ) به معنی گوگار است که سرگین گردانک باشد و عربان خنفساء گویندش . (برهان ). کرمی است سرگین را گلوله گرداند. (رشیدی ). نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند و آن را خبزدوک نیز گویند. (جهانگیری ). به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند (انجمن آرا). به معنی
خنفساءلغتنامه دهخداخنفساء. [ خ ُ ف ُ ] (ع اِ) جانوری گندبوی که خبزدوک گویند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). بهندی آن را گیرونده می نامند. (از آنندراج ). خُنفَس . خِنفِس . خُنفَسه . خُنفُسَه . خبزدو.(صحاح الفرس ). خبزدوکه . (بحر الجواهر). خبزدوک ماده . (زمخشر
گوگارلغتنامه دهخداگوگار. (اِ) نام جانوری است که سرگین را گلوله کند و بگرداند و غلطان غلطان به سوراخ خود برد و آن را عربان خنفساء می گویند .(برهان ). نام جانوری است که سرگین را گلوله کرده بگرداند. و آن را خبزدوک نیز گویند. (جهانگیری ). به معنی جعل است که آن را خنفساء نیز گویند. (انجمن آرا).کرمی
خبزدوکلغتنامه دهخداخبزدوک . [ خ َ ب َ ] (اِ) خبزدو. جُعَل . سرگین گردانک . خنفساء . (از برهان قاطع). جلانک (ظاهراً چلاک ). دیکمل (ظاهراً دیلمک ). سرگین غلطانک . سرگین گردانگ . گشنگ . گوی گردانک . گوی گردان . (از شرفنامه ٔ منیری ) . حنظب . خُنْفَسَه . قُمعوطَه . (از منتهی الارب ). فاسیه . (از من