خنک آبلغتنامه دهخداخنک آب .[ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) قریتی است دوفرسنگی مشرقی شهر داراب و در سال 1300 هَ . ق . محمدرضاخان قوام الملک آن رااحداث نموده است . (فارسنامه ٔ ناصری ). در فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 آمده : دهی است از دهستان هشی
خنقلغتنامه دهخداخنق . [ خ َ ] (ع مص ) خفه کردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خَنِق . رجوع به خَنِق شود.
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم ، آب آن از چشمه ومحصول آن غلات و برنج و بادام و انگور و انجیر است . شغل اهالی زراعت و باغداری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت
خنیکلغتنامه دهخداخنیک . [ خ ُ ] (اِ) نوعی از لباس خشن و درشت که درویشان پوشند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
خنککن آبشاریcascade cooler, serpentine cooler, trickle coolerواژههای مصوب فرهنگستانخنککنی که مایع داخل آن از یک دسته لولۀ افقی که بر روی هم قرار گرفتهاند عبور میکند، به این صورت که آب خنککن از ناودانی بر روی لولهها میریزد و سپس از مجرای تخلیه خارج میشود
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم ، آب آن از چشمه ومحصول آن غلات و برنج و بادام و انگور و انجیر است . شغل اهالی زراعت و باغداری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت
خنکفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ گرم] دارای سرمای ملایم و مطبوع: آب خنک.۲. [عامیانه، مجاز] خجسته؛ خوبوخوش: ◻︎ نیکوبد چون همی بباید مُرد / خنک آن کس که گوی نیکی بُرد (سعدی: ۵۲).۳. (طب قدیم) دارای طبیعت سرد.۴. [مجاز] ناپسند: رفتار خنک.
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان و بخش خفر شهرستان جهرم ، آب آن از چشمه ومحصول آن غلات و برنج و بادام و انگور و انجیر است . شغل اهالی زراعت و باغداری و از صنایع دستی گلیم بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
خنکلغتنامه دهخداخنک . [ خ ُ ن ُ ] (صوت ) خوشا. خوشا بحال . طوبی . نیک و خرم باد. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ) : خنک آن کسی را کز او رشک بردکسی کو به بخشایش اندربمرد. ابوشکور بلخی .پس خالد گفت بخ بخ یا وحشی خنک ترا باد اگر ت
خزان خنکلغتنامه دهخداخزان خنک . [ خ َ خ ُ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاخن بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 87 هزارگزی شمال باختری درمیان ، این ده کوهستانی و معتدل و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آن زراعت و مالداری و راه آن مالرو است . (از فرهنگ
زاهد خنکلغتنامه دهخدازاهد خنک . [ هَِ دِ خ ُ ن ُ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) زاهد خشک است . (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
شیر خنکلغتنامه دهخداشیر خنک . [ رِ خ ُ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شیره ٔ خنک . داروهای چند که حرارت بنشاند با هم ، چون تخم خرفه و تخم خیار و مانند آن . شیره ای که از کوفته ٔ تخم گشنیز و تخم خرفه و تخم کدو گیرند. (یادداشت مؤلف ).