خوبی رویلغتنامه دهخداخوبی روی . [ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زیبایی صورت . رنگ روی خوب . رونق . (یادداشت بخط مؤلف ).
خوبیلغتنامه دهخداخوبی . (حامص ) زیبائی . حسن .جمال . بهاء. سرسبزی . بهتری . ظرافت . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل زشتی . قشنگی : خود ترا جویدهمه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب . رودکی .سوگند خورم کز تو برد حورا
خوبیدیکشنری فارسی به انگلیسیexcellence, goodness, quality, merit, niceness, nicety, nobility, perfection, right, virtue
خوبیلغتنامه دهخداخوبی . (حامص ) زیبائی . حسن .جمال . بهاء. سرسبزی . بهتری . ظرافت . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل زشتی . قشنگی : خود ترا جویدهمه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب . رودکی .سوگند خورم کز تو برد حورا
خوبیدیکشنری فارسی به انگلیسیexcellence, goodness, quality, merit, niceness, nicety, nobility, perfection, right, virtue
خوبیلغتنامه دهخداخوبی . (حامص ) زیبائی . حسن .جمال . بهاء. سرسبزی . بهتری . ظرافت . (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل زشتی . قشنگی : خود ترا جویدهمه خوبی و زیب همچنان چون نوجبه جوید نشیب . رودکی .سوگند خورم کز تو برد حورا
قاضی ابن خوبیلغتنامه دهخداقاضی ابن خوبی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن خلیل . رجوع به ابن خوبی قاضی شهاب الدین شود.
ناخوبیلغتنامه دهخداناخوبی . (حامص مرکب ) بدی . ناخوشی . (ناظم الاطباء). زشتی . تباهی . خوب نبودن . مقابل خوبی . رجوع به خوبی شود : به بخت تو آرام گیرد جهان شود جنگ و ناخوبی اندرنهان . فردوسی .زمانه به شمشیر او راست گشت غم و رنج و
ابن خوبیلغتنامه دهخداابن خوبی . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) قاضی شهاب الدین ابوعبداﷲ محمدبن احمدبن خلیل بن سعاده ٔ خوبی (626- 693 هَ .ق .). فقیه نحوی ادیب و چنانکه نام او شهادت میدهد اصلاً ایرانی بوده و در دمشق متولد شده واکثر علوم زمان خو