خودپیراییلغتنامه دهخداخودپیرایی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) لاف زنی . || نمایش . جلوه گری . (ناظم الاطباء).
جلورفتheadreachواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مسافتی که شناور پس از خاموش کردن موتورهای اصلی یا فرمان تمامبهعقب تا توقف کامل طی میکند
خودپیرالغتنامه دهخداخودپیرا. [ خوَدْ / خُدْ ] (نف مرکب ) لاف زن . دروغ زن در حق خود. (یادداشت بخط مؤلف ).
خودرایلغتنامه دهخداخودرای .[ خوَدْ / خُدْ ] (ص مرکب ) خودسر. (ناظم الاطباء). مستبد. مستبد برأی . کله شق . لجباز. لجوج . عنود. یک پهلو. یک دنده . سرسخت . (یادداشت بخط مؤلف ) : دل خودرای مرا لاغرکانند مطیعمن ندانم چه کنم با دل یا
خودراییلغتنامه دهخداخودرایی . [ خوَدْ / خُدْ ] (حامص مرکب ) خودسری . (ناظم الاطباء). لجاج . استبداد. کله شقی . یک پهلویی . یک دندگی . سرسختی . (یادداشت مؤلف ) : گمان مبر که ز خودکامی است و خودرایی . سوزنی .<
خودرایفرهنگ فارسی عمیدکسی که در کارها به رٲی و نظر دیگران توجه نمیکند و به میل خود عمل میکند؛ خودسر؛ مستبد.