فرهنگ فارسی عمید
۱. فروبردن غذا از گلو؛ چیزی در دهان گذاشتن و فرودادن.۲. [مجاز] به ناروا تصرف کردن: با کلک پولم را خورد.۳. [عامیانه، مجاز] جلوگیری از بروز حالتی مانند گریه یا خنده: گریهاش را خورد.۴. (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هماهنگ و منطبق بودن: اخلاقش به من نمیخورد.۵. (مصدر لازم) اصابت ک