خوندگارلغتنامه دهخداخوندگار. [ خُنْدْ / خُن ْ دِ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندگار. خواندگار. خاوندگار. خونگار. خوندکار. (یادداشت مؤلف ). || لقبی است که ایرانیان بپادشاهان عثمانی بزمان صفویه می داده اند. خوندکار. (یادداشت مؤلف ). (ناظم الاطباء). || خداوند. خوندکار.
خوندگارفرهنگ فارسی معین(خُ دِ) (ص مر.) 1 - مخدوم ، خداوندگار، سرور. 2 - عنوان هر یک از پادشاهان آل عثمان .
خوندارلغتنامه دهخداخوندار. (نف مرکب ) دارنده ٔ خون . || قاتل . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : از خجلت رخ تو که خوندار لاله است گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند. میرزا صائب (از آنندراج ).غارتگر جنت از بر و دوش خوندار خلایق از بناگوش
حسین خاندارلغتنامه دهخداحسین خاندار. [ ح ُ س َ ن ِ ] (اِخ ) ابن شهاب الدین بن حسین بن خاندار شامی بقاعی کرکی . (1012 هَ . ق . 1603/ م . 1076 هَ . ق . 1665/ م .) در
خونکارلغتنامه دهخداخونکار. [ خو / خُن ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خداوندکار. خاوندگار. خداوندگار. خواندگار. خونگار. (یادداشت مؤلف ). خوندگار. خوندکار. خندگار. || لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به خداوندگار و خوندگار شود.
خنکارلغتنامه دهخداخنکار. [ خ ُ ] (اِ) پادشاه . شاهنشاه . (ناظم الاطباء). خوندگار. خواندگار. (یادداشت بخط مؤلف ).
خونگارلغتنامه دهخداخونگار. [ خو / خُن ْ ] (اِ مرکب ) مخفف خوندگار. خواندگار. خوندکار. خندگار. خاوندگار. رجوع به هریک از مترادفات در این لغت نامه شود. || لقب سلاطین عثمانی بزمان صفویه . (یادداشت مؤلف ).
آخوندلغتنامه دهخداآخوند. [ خو / خُن ْ ] (ص ، اِ) (شاید مخففی از آغا + خوندگار، به معنی خداوندگار) ملا. منلا. عالم . طالب علوم دینیه . || مکتب دار کودکان . معلم کُتّاب .- آخوندبازی ؛ توسل بحیل شرعی .آخوند نباشد درد و غم ، گفتن ؛