دارجهلغتنامه دهخدادارجه . [ ج َ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است . بنا بمندرجات بندهشن (در فصل 20 فقره ٔ 32) رود دارجه در ایران ویج است ... که خان ومان و پدر زردشت در کنار آن بود و زردشت در آنجا زاییده شد... نظر به اینکه در سنت که
داپرزهلغتنامه دهخداداپرزه . [ پ َ زَ / زِ ] (اِ) فراشتروک باشد و آن پرنده ای است که در سقف خانه ها آشیان کند. (برهان ) پرستو. خطاف . دالپوز. دالپوزه . (جهانگیری ). فراشتوک . پرستوک . دالبوزه . دالبوز. دالیوزه . (برهان ).
دورجه کردنلغتنامه دهخدادورجه کردن . [ ج َه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دور جستن . دور جهیدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دور جستن و دورخیز کردن شود.