برهمکنش دارو ـ داروdrug-drug interactionواژههای مصوب فرهنگستانتغییر عملکرد پیشبینیشدة دارو در نتیجة مصرف همزمان یا تقریباً همزمان آن با دارویی دیگر متـ . تداخل دارو ـ دارو
دارولغتنامه دهخدادارو. (اِ) هرچه با آن دردی را درمان کنند. دوا. جوهر یا ماده ای که برای قطع بیماری بکار رود : خواب در چشم آورد گویند گرد کوکناربا فراق روی او داروی بیخوابی شود. خسروانی .راحت کژدم زده کشته ٔ کژدم بودمی زده را هم
داروفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی؛ آنچه با آن دردی را درمان کنند؛ دوا.۲. دانهها و گردهای خوشبو و خوشطعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاهها و درختان میگیرند و برای خوشطعم ساختن غذاها به کار میبرند.⟨ داروی بیهوشی:
گداروفرهنگ فارسی عمید۱. گدامنش.۲. بسیار پررو و سمج در گدایی: ◻︎ گر گدا گشتم گدارو کی شوم/ ور لباسم کهنه گردد من نُوَم (مولوی: ۷۰۹).
دارولغتنامه دهخدادارو. (اِ) هرچه با آن دردی را درمان کنند. دوا. جوهر یا ماده ای که برای قطع بیماری بکار رود : خواب در چشم آورد گویند گرد کوکناربا فراق روی او داروی بیخوابی شود. خسروانی .راحت کژدم زده کشته ٔ کژدم بودمی زده را هم
داروفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) آنچه طبیب برای معالجۀ بیمار تجویز کند از خوردنی یا نوشیدنی یا مالیدنی؛ آنچه با آن دردی را درمان کنند؛ دوا.۲. دانهها و گردهای خوشبو و خوشطعم از قبیل فلفل و زرچوبه و خردل و دارچین که از گیاهها و درختان میگیرند و برای خوشطعم ساختن غذاها به کار میبرند.⟨ داروی بیهوشی:
داروdrug 1, medicine 1, medication 2واژههای مصوب فرهنگستانمادهای غیرغذایی که از آن برای آزمایش و تشخیص و درمان استفاده میشود * مصوب فرهنگستان اول
دارودیکشنری فارسی به انگلیسیcurative, cure, drug, medicament, medication, medicine, pharmaceutical, physic, preparation, substance
پیه دارولغتنامه دهخداپیه دارو. (اِ مرکب ) مخلوطی از پیه و لوئی برای گرفتن کافتگی های صاروج حوض وجز آن . ترکیبی از پیه و پنبه که برای سد کردن سوراخ پهلوی شیر آب انبار و جز آن کنند. پیه و خاکستر و آهک و لوئی یعنی گل نی که در شکاف حوض و خزانه و امثال آن بکار برند. پیه مذاب که کرباس بدان آغارند و بر
دارولغتنامه دهخدادارو. (اِ) هرچه با آن دردی را درمان کنند. دوا. جوهر یا ماده ای که برای قطع بیماری بکار رود : خواب در چشم آورد گویند گرد کوکناربا فراق روی او داروی بیخوابی شود. خسروانی .راحت کژدم زده کشته ٔ کژدم بودمی زده را هم
جواهردارولغتنامه دهخداجواهردارو. [ ج َ هَِ ] (اِ مرکب ) نوعی از سرمه که به آن جواهرات حل کنند، بغایت مقوی بصر است . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به جواهر سرمه شود.
جون دارولغتنامه دهخداجون دارو. (اِ مرکب ) معجونی است که هندوان ساخته اند و آن معجون سلاحه است . و این جون دارو در جذام بکار است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به جان دارو شود.
جیل دارولغتنامه دهخداجیل دارو. (اِ مرکب ) گیل داروست و آن چوبی باشد سیاه رنگ چون بشکنند مغز آن فستقی بود، منفعت آن بسیار است . (برهان ) (آنندراج ).