داعرلغتنامه دهخداداعر. [ ع ِ ] (ع ص ) گشنی نجیب است و بسیار نتاج . || هو خبیث ٌ داعر؛ یعنی پلید تباهکار است . (منتهی الارب ). پلید و تباهکار. (مهذب الاسماء). فاسق بیباک و متهتکی را که از ارتکاب هرگونه عمل باکی نداشته باشد نامند. (کشاف اصطلاحات الفنون ). || عود داعر؛ چوب پوسیده و ردی . (منتهی
داعرلغتنامه دهخداداعر. [ ع ِ ] (اِخ ) نام پسر حماس که پدر قبیله ای است از بنی حارث بن کعب . (منتهی الارب ).
آماجهdartواژههای مصوب فرهنگستانهدفی تمرینی و هوایی که بهوسیلۀ هواگرد در منطقۀ تیراندازی ضدهوایی قرار میگیرد و پدافند زمینبههوا و هواگرد آن را هدف قرار میدهند
وایابی دادهdata recovery, DARواژههای مصوب فرهنگستانبازگردانی دادههای ذخیرهشدة آسیبدیده برای جلوگیری از نابودی آنها
ماشین تونلزنtunnel boring machine, TBM, tunnel borer, tunneller, digger, excavatorواژههای مصوب فرهنگستانماشینی که برای حفر مقطع کامل تونل در انواع زمینها مورد استفاده قرار میگیرد و تونلی با نیمرخ دایرهای حفر میکند
داهرلغتنامه دهخداداهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبده ابوبکر الاصبهانی ساکن بصره و متوفی بدان شهر محدث است و بانگ نماز جامع بصره او گفتی و اوقات نگه داشتی . از ابوالهیثم خالدبن عبداﷲبن خالد مروزی روایت دارد. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص
داعرةلغتنامه دهخداداعرة. [ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داعر. نخلة داعرة؛ خرمابنی که گشن نپذیرد. ج ، مداعر، مداعیر. (منتهی الارب ). || خبیثةٌ داعرة؛ زن پلید تباهکار. (منتهی الارب ).
داعریةلغتنامه دهخداداعریة. [ ع ِ ری ی َ ](ع ص نسبی ) ابل داعریة؛ منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس ). (منتهی الارب ). || هجان ٌ داعرة؛ منسوبة الی داعر، فحل کریم . (صبح الاعشی ج 2 ص 35).
دعارلغتنامه دهخدادعار. [ دُع ْ عا ] (ع ص ) ج ِ داعر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به داعر شود.
پوسیدهلغتنامه دهخداپوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خر
پلیدلغتنامه دهخداپلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پلیت .(آنندراج ). وسخ . قَذِر. ساطن . کرّزی . طَفِس . (منتهی الارب ). رجس . نجس
داعرةلغتنامه دهخداداعرة. [ ع ِ رَ ] (ع ص ) تأنیث داعر. نخلة داعرة؛ خرمابنی که گشن نپذیرد. ج ، مداعر، مداعیر. (منتهی الارب ). || خبیثةٌ داعرة؛ زن پلید تباهکار. (منتهی الارب ).
داعریةلغتنامه دهخداداعریة. [ ع ِ ری ی َ ](ع ص نسبی ) ابل داعریة؛ منسوب است به فحل داعر. (داعربن حماس ). (منتهی الارب ). || هجان ٌ داعرة؛ منسوبة الی داعر، فحل کریم . (صبح الاعشی ج 2 ص 35).