دحوقلغتنامه دهخدادحوق . [ دَ] (ع ص ) درخشان چشم . || ناقه ای که زهدان آن بیرون افتاده باشد بعد از ولادت . (منتهی الارب ). اشتر که رحم وی بیرون آید پس از زادن . (مهذب الاسماء).
دهوکلغتنامه دهخدادهوک . [ دَ ] (ع ص ) بسیار شکننده و آس کننده . ج ، دُهُک . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دهوکلغتنامه دهخدادهوک . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شنبه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 53هزارگزی خاور خورموج . با 150 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
دیهوکلغتنامه دهخدادیهوک . (اِخ ) مرکز دهستان دیهوک بخش طبس شهرستان فردوس در 84هزارگزی جنوب خاوری طبس با 1252 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
دیهوکلغتنامه دهخدادیهوک . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش طبس شهرستان فردوس است که در جنوب دهستان اصفهک سر راه اتومبیل رو طبس واقع است . این دهستان از 14 آبادی تشکیل شده است و جمعیت آن حدود 3915 نفر و قراءمهم آن عبارت است از ن
درخشانلغتنامه دهخدادرخشان . [ دُ / دَ / دِ رَ ] (نف ) درفشان . درخشنده . رخشان . تابان .روشنی دهنده . (برهان ). لرزان و تابان . (غیاث ) (آنندراج ). لامع. نوربخش . ضیاپاش . (ناظم الاطباء). در حال درخشیدن . ابلج . بارق . براق . ب