دخترگیلغتنامه دهخدادخترگی . [ دُ ت َ رَ ] (حامص ) دخترکی در تداول عوام . دوشیزگی . بکارت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوشیزگی شود.
دختریلغتنامه دهخدادختری . [ دُ ت َ ] (حامص ) به معنی دختره باشد که دوشیزگی وبکارت است . (برهان ) (آنندراج ). در زبان عوام بکارت است . (یادداشت مؤلف ). دخترگی . دخترکی : ور صدهزار عذر بگویی گناه رامر شوی کرده را نبود زیب دختری . سعدی .<
دختریفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به دختر.۲. (حاصل مصدر) دختر بودن.۳. (حاصل مصدر) [قدیمی] =پرده ⟨ پردۀ بکارت
دخترگیلغتنامه دهخدادخترگی . [ دُ ت َ رَ ] (حامص ) دخترکی در تداول عوام . دوشیزگی . بکارت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوشیزگی شود.
دخترگیلغتنامه دهخدادخترگی . [ دُ ت َ رَ ] (حامص ) دخترکی در تداول عوام . دوشیزگی . بکارت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوشیزگی شود.