درزمانی 1diachronismواژههای مصوب فرهنگستانگذر زمانی یک واحد سنگی که سن آن از جایی به جای دیگر متفاوت است
زبانشناسی درزمانیdiachronic linguisticsواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از زبانشناسی که به مطالعۀ تغییرات زبان در طول زمان میپردازد متـ . زبانشناسی تاریخی historical linguistics
واحد درزمانیdiachronous unitواژههای مصوب فرهنگستانواحد سنگی که در مناطق مختلف سن متفاوتی دارد . متـ . واحد زمانگذری time-transgressive unit
درزمانلغتنامه دهخدادرزمان . [ دَ زَ ] (ق مرکب ) فی الفور. درحال . بزودی . بمجرد. (ناظم الاطباء). فوری . علی الفور. فی الحال . یکایک : شنید این سخن شاه شد بد گمان فرستاده را جست هم در زمان . فردوسی .میان کیی تاختن را ببست از آن شه
زبانشناسی درزمانیdiachronic linguisticsواژههای مصوب فرهنگستانشاخهای از زبانشناسی که به مطالعۀ تغییرات زبان در طول زمان میپردازد متـ . زبانشناسی تاریخی historical linguistics
واحد درزمانیdiachronous unitواژههای مصوب فرهنگستانواحد سنگی که در مناطق مختلف سن متفاوتی دارد . متـ . واحد زمانگذری time-transgressive unit