درشتی نمودنلغتنامه دهخدادرشتی نمودن . [ دُ رُ ن ُ / ن ِ / ن َ / دَ ] (مص مرکب ) درشتی کردن . بسختی و تندی رفتار کردن . پرخاش کردن . تشدد کردن . شدت عمل نشان دادن . سختی و تندی از خود نشان دادن . ازد
درستگیلغتنامه دهخدادرستگی . [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) درست بودن : هکوع ؛ بازشکسته شدن استخوان بعددرستگی . (از منتهی الارب ). || راستی . حقیقت . || صحت . تندرستی . (ناظم الاطباء): مرَض ؛ بیماری و پراکندگی مزاج بعدِ صحت و درستگی . (منتهی الارب ). || درست و آراس
درستیلغتنامه دهخدادرستی . [ دُ رُ ] (حامص ) راستی . (آنندراج ). صدق . صحت . حقیقت . واقع : درشت است پاسخ ولیکن درست درستی درشتی نماید نخست . ابوشکور.که میراث بود از شه کیقباددرستی بدان بد کیان را نژاد. فردو
درستیلغتنامه دهخدادرستی . [ دُ س َ / دُ س ِ ] (اِخ ) درشتی . نام دختر انوشیروان است که در حباله ٔ بهرام بود. (برهان ) (آنندراج ). و آن مرکب از دُر و ستی است . (از شرح احوال رودکی ص 1105). این نام مأخوذ از هفت پیکر نظامی است ،
درشتیلغتنامه دهخدادرشتی . [ دُ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) درستی . نام دختر نوشیروان زن بهرام . (از ناظم الاطباء). رجوع به درستی شود.
درشتیلغتنامه دهخدادرشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). || ناهمواری . (آنندراج ):
عنافةلغتنامه دهخداعنافة. [ ع َ ف َ ] (ع مص ) مرافقت نکردن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزردن . || درشتی نمودن . (ناظم الاطباء).
عترسةلغتنامه دهخداعترسة. [ ع َرَ س َ ] (ع مص ) سخت گرفتن . || ستم و درشتی نمودن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) گرفت سخت و درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
عنفلغتنامه دهخداعنف . [ ع َ ] (ع مص ) رفق و مدارا نکردن بر کسی . (از اقرب الموارد). درشتی نمودن با کسی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). درشتی کردن و تندی و ستیزه نمودن . (غیاث اللغات ). عَنافة. رجوع به عنافة شود.
اقعاطلغتنامه دهخدااقعاط. [ اِ ] (ع مص ) واشدن از کسی و جداگردیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || فریاد کردن . (ناظم الاطباء). بانگ و فریاد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || درشتی نمودن در سخن و فحش گفتن . || خوار و سبک داشتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
ازدهافلغتنامه دهخداازدهاف . [ اِ دِ ] (ع مص ) برگشتن . میل کردن . روی برگردانیدن . || دروغ گفتن . || بسیار گفتن . || بلند کردن آواز. || شتافتن . شتاب نمودن . || بتکلف افزودن در سخن . || بدرشتی و عنف در شدن . سختی و درشتی نمودن در سخن . || نزدیک مرگ رسیدن . || برداشتن . || سبک بردن . (منتهی الار
درشتیلغتنامه دهخدادرشتی . [ دُ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) درستی . نام دختر نوشیروان زن بهرام . (از ناظم الاطباء). رجوع به درستی شود.
درشتیلغتنامه دهخدادرشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). || ناهمواری . (آنندراج ):
درشتیفرهنگ فارسی عمید۱. بزرگی، در حجم.۲. زبری؛ ناهمواری.۳. [قدیمی، مجاز] تندخویی: ◻︎ درشتی کند با غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵).
درشتیلغتنامه دهخدادرشتی . [ دُ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) درستی . نام دختر نوشیروان زن بهرام . (از ناظم الاطباء). رجوع به درستی شود.
درشتیلغتنامه دهخدادرشتی . [ دُ رُ ] (حامص ) سختی . (غیاث ) (آنندراج ). شدت . شَرز. شَرص . شَزَن . شُزُنة. شُزونة. قُرْقَفة. قَعْضَبة. (منتهی الارب ). || صلابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). جُساءة. جَلَد. عَرْدَمة. عَلَب . قَرْدَسة. قَزَب . قَعْسَرة. مَعَز. (منتهی الارب ). || ناهمواری . (آنندراج ):
درشتیفرهنگ فارسی عمید۱. بزرگی، در حجم.۲. زبری؛ ناهمواری.۳. [قدیمی، مجاز] تندخویی: ◻︎ درشتی کند با غریبان کسی / که نابوده باشد به غربت بسی (سعدی: ۱۲۵).