درمانلغتنامه دهخدادرمان . [ دَ رَ ] (ع مص ) به معنی دَرْم است در تمام معانی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرْم . دَرَم . دَرِم . دَرامة. و رجوع به درامة و درم شود.
درمگانلغتنامه دهخدادرمگان . [ دِ رَ ] (اِ مرکب ) ج ِ درم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || مسکوک نقره . مقابل دینارگان که مسکوک زرین است : که آمد یکی مرد بازارگان درمگان فروشد به دینارگان . فردوسی .سر بار بگشاد بازارگان درمگان در او بو
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی حبیب آباد به اصفهان ، با 191 تن سکنه . آب
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ تابع شهرستان بیرجند است . حدود بخش : از طرف شمال و باختر به بخش قاین ، از جنوب به بخش حومه از، خاور و جنوب شرقی به بخش خوسف . این بخش را بطور کلی میتوان بخش کوهستانی نامید که یک رشته ارتفاعات مانند کمربندی از شمال باختری بیرج
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان .[ دَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش درمیان شهرستان بیرجند است . طول جغرافیائی آن 52 درجه و 57 دقیقه و عرض جغرافیائی 32 درجه و 43 دقیقه اس
ارفقدیکشنری عربی به فارسیدرميان گذاشتن , در جوف قرار دادن , به پيوست فرستادن , حصار يا چينه کشيدن دور
اندرمیان نهادنلغتنامه دهخدااندرمیان نهادن . [ اَ دَ م ِن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) درمیان گذاشتن : بگفت ارنهی با من اندر میان چو یاران یکدل بکوشم بجان . (بوستان ).و رجوع به نهادن شود.
اندر میان کردنلغتنامه دهخدااندر میان کردن . [ اَ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسیط. (تاج المصادر بیهقی ). واسطه قرار دادن ؛ میانجی کردن : چون معدل این بشنید صلح پیش آورد و کثیربن احمدبن شهفور اندر میان کرد و مشایخ شهر را. پس ایشان صلح فرونهادند. (تاریخ سیستان ). آخر کورگی بگریخت و نه
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی حبیب آباد به اصفهان ، با 191 تن سکنه . آب
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ تابع شهرستان بیرجند است . حدود بخش : از طرف شمال و باختر به بخش قاین ، از جنوب به بخش حومه از، خاور و جنوب شرقی به بخش خوسف . این بخش را بطور کلی میتوان بخش کوهستانی نامید که یک رشته ارتفاعات مانند کمربندی از شمال باختری بیرج
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان .[ دَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش درمیان شهرستان بیرجند است . طول جغرافیائی آن 52 درجه و 57 دقیقه و عرض جغرافیائی 32 درجه و 43 دقیقه اس
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برخوار بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع در 28 هزارگزی شمال خاوری اصفهان و 4 هزارگزی راه فرعی حبیب آباد به اصفهان ، با 191 تن سکنه . آب
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان . [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای پنجگانه ٔ تابع شهرستان بیرجند است . حدود بخش : از طرف شمال و باختر به بخش قاین ، از جنوب به بخش حومه از، خاور و جنوب شرقی به بخش خوسف . این بخش را بطور کلی میتوان بخش کوهستانی نامید که یک رشته ارتفاعات مانند کمربندی از شمال باختری بیرج
درمیانلغتنامه دهخدادرمیان .[ دَ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش درمیان شهرستان بیرجند است . طول جغرافیائی آن 52 درجه و 57 دقیقه و عرض جغرافیائی 32 درجه و 43 دقیقه اس
یک درمیانلغتنامه دهخدایک درمیان . [ ی َ / ی ِ دَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) یکی نه یکی . که یکی باشد و یکی نباشد: درختهای کوچه یک درمیان خشکیده اند.
جان درمیانلغتنامه دهخداجان درمیان . [ دَ ] (ص مرکب )مستعد بفداکاری جان خود برای دیگری . (ناظم الاطباء).آنکه با تو از جان خویش نیز دریغ نکند : ای قلمت با دوات طوطی هندوستان پیش زبان تو تیغ هندوی جان درمیان . کمال اسماعیل .کنایه از آن است