درپراکنیدنلغتنامه دهخدادرپراکنیدن . [ دَ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب )پراکنیدن . درپراکندن . متفرق کردن . پریشان کردن . بهمه جای افشاندن . و رجوع به پراکندن و پراکنیدن شود.
درپراکندنلغتنامه دهخدادرپراکندن . [ دَ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پراکندن : دیگر لشکر با پیشروان به خراسان درپراکند.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). رجوع به پراکندن شود.
پراکنیدنلغتنامه دهخداپراکنیدن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) پراکندن : بسا مرد لئیما که می بخوردکریمی بجهان در پراکنید. رودکی . || تخلف کردن .سرپیچی کردن : مرا مرده در خاک مصر آکنیدز گفتار من هیچ مپراکنید. <