دستالغتنامه دهخدادستا. [دَ ] (اِ مرکب ) مخفف و مرخم دستار است که مندیل و روپاک باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرخم دستار. (جهانگیری ). روپاک باشد و دستمال و آنچه بر دور دستار پیچند.دستار و عمامه و مندیل . (ناظم الاطباء) : بسکه می شویم و می کوبم بازجبه ٔ خویشتن و دس
دستپاچگیلغتنامه دهخدادستپاچگی . [ دَ چ َ / چ ِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دستپاچه . دستپاچه بودن . تعجیل . عجله . شتابزدگی . (ناظم الاطباء). عجولی . استعجال . شتاب . اضطراب . (یادداشت مرحوم دهخدا).- با دستپاچگی ؛ با عجله . با شتاب .
دستپاچگیدیکشنری فارسی به انگلیسیembarrassment, flap, fluster, heebie-jeebies, nervousness, panic, twitter
جکان دستالغتنامه دهخداجکان دستا. [ ] (اِخ ) از مزارع طبس مسینا از محال قاینات است و حالا بایر میباشد. (مرآت البلدان ج 4).
دستادلغتنامه دهخدادستاد. [ دَ ] (ص ، ق ) بسیار و زیاده . (آنندراج ). فراوان و زیاد و بسیار و کثیر. (ناظم الاطباء).
دستاسنگلغتنامه دهخدادستاسنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قلاب سنگ .
دستادستلغتنامه دهخدادستادست . [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) (مرکب از دست + الف وقایه + دست ) سودای نقدانقد؛ یعنی چیزی بگیرند و همان لحظه قیمت بدهند. (برهان ). نقد. دست به دست دادن . (آنندراج ). سودای نقد به نقد یعنی هرچه خرند همان لحظه قیمت وی را دهند. (ناظم الاطباء). مقابل پسادست یعنی نسیه . ناجزاً بناج
دستارلغتنامه دهخدادستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . (دهار) (منتهی الارب ). نَش
دستارلغتنامه دهخدادستار. [ دَ ] (نف مرکب ) اسم فاعل از دست آوردن . دست آورنده . (برهان ). || (اِ مرکب ) جای دست . جای دست آوردن .- دستار مِثقَب ؛ چوبی که بر دسته ٔ مثقب باشد و سر دسته ٔ مذکور در آن بود و وقت گردانیدن مثقب در میان بگردد و آنرا نجار به دست دوم بگیرد
دستادلغتنامه دهخدادستاد. [ دَ ] (ص ، ق ) بسیار و زیاده . (آنندراج ). فراوان و زیاد و بسیار و کثیر. (ناظم الاطباء).
دستان طرازلغتنامه دهخدادستان طراز. [ دَ طِ / طَ ] (نف مرکب ) دستان طرازنده . دستان زن . نغمه سرا. (آنندراج ).
دستان نشانیلغتنامه دهخدادستان نشانی . [ دَ ن ِ ] (حامص مرکب )(اصطلاح موسیقی ) پرده بندی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
دستاسنگلغتنامه دهخدادستاسنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) فلاخن . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). قلاب سنگ .
دستادستلغتنامه دهخدادستادست . [ دَ دَ ] (اِ مرکب ) (مرکب از دست + الف وقایه + دست ) سودای نقدانقد؛ یعنی چیزی بگیرند و همان لحظه قیمت بدهند. (برهان ). نقد. دست به دست دادن . (آنندراج ). سودای نقد به نقد یعنی هرچه خرند همان لحظه قیمت وی را دهند. (ناظم الاطباء). مقابل پسادست یعنی نسیه . ناجزاً بناج
خودستالغتنامه دهخداخودستا. [ خوَدْ / خُدْ س ِ ] (نف مرکب ) فخور. (یادداشت مؤلف ). مدح کننده از خود. لاف زننده درباره ٔ خود. از خود تعریف کننده . به خود صفات و فضایل نسبت دهنده .
جکان دستالغتنامه دهخداجکان دستا. [ ] (اِخ ) از مزارع طبس مسینا از محال قاینات است و حالا بایر میباشد. (مرآت البلدان ج 4).
افتدستالغتنامه دهخداافتدستا. [ اَ ت ِ دِ ] (اِ) کلمه ایست مرکب از افتدکه عجب و ستا که ستایش و بندگی باشد. یعنی ستایش عجیب و نیکوترین ستایش و بندگی . (آنندراج ) (برهان ) (هفت قلزم ). نیکوترین ستایش و آن ستایش باری است عزّ عزّه . (شرفنامه ٔ منیری ). یعنی مدح عجیب (شگفت ستایش ) می باشد. (از مجمعالف
افدستالغتنامه دهخداافدستا. [ اَ دِ ](اِ مرکب ) بمعنی افتدستاست که ستایش عجب و نیکوترین ستایش و حمد خدای عزوجل باشد بزبان پهلوی . (برهان ) (هفت قلزم ). این لفظ کلمتی است مرکب پهلوی : اَفد، شگفت باشد و ستا، ستایش ، چنانکه دقیقی گفت : جز از ایزد توام خداوندی کنم از