خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
دسته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
دسته
/daste/
معنی
۱. آنچه مانند دست یا بهاندازۀ دست باشد.
۲. چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود: دستهٴ شمشیر، دستهٴ تبر، دستهٴ تار، دستهٴ کوزه، دستهٴ گل، دستهٴ علف، دستهٴ کاغذ.
۳. گروهی از مردم که در یکجا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند.
۴. عدهای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند.
۵. عدهای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سنخ، صنف، قسم، گونه
۲. باند، جماعت، جمع، جمعیت، جوخه، رجه، رسته، رسد، عده، فرقه، گروه
۳. قبضه
دیکشنری
band, batch, battery, bevy, block, body, bunch, bundle, category, circle, clan, class, cluster, clutch, cohort, company, corps, covey, crop, crowd, division, faction, family, force, fraternity, gang, grip, group, handhold, handle, hold, key, nest, number, outfit, pack, package, party, persuasion, pocket, ring, sect, sort, squad, suite, team, throng, troop, tuft, ure _, web, wisp
-
جستوجوی دقیق
-
دسته
واژگان مترادف و متضاد
۱. سنخ، صنف، قسم، گونه ۲. باند، جماعت، جمع، جمعیت، جوخه، رجه، رسته، رسد، عده، فرقه، گروه ۳. قبضه
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دُ ت َ / ت ِ ] (اِ) سنگ . حجر. (آنندراج ) (برهان ) (جهانگیری ).
-
دسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dastak] ‹دستک› daste ۱. آنچه مانند دست یا بهاندازۀ دست باشد.۲. چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود: دستهٴ شمشیر، دستهٴ تبر، دستهٴ تار، دستهٴ کوزه، دستهٴ گل، دستهٴ علف، دستهٴ کاغذ.۳. گروهی از مردم که در یکجا و با هم باشند یا ...
-
دسته
فرهنگ فارسی معین
(دَ تِ) (اِ.) 1 - آن چه مانند دست باشد. 2 - آن قسمت از اشیاء مانند شمشیر، اره ، تیشه ، خنجر و کارد که به دست گیرند. 3 - گروهی از مردم که در جایی گرد آیند. 4 - واحدی از ورزشکاران که با هم در انواع ورزش همکاری کنند. 5 - مجموعه ای از یک چیز.
-
دسته
لهجه و گویش مازنی
deste درست است
-
دسته
لهجه و گویش مازنی
daste جمعیتی که برای سینه زدن در عزاداری محرم در کوچه ها و تکایا ...
-
دسته
لهجه و گویش مازنی
daste مجموع خوشه های بسته شده ی برنج را دسته می نامندبخش پایینی ...
-
دسته
لهجه و گویش تهرانی
گروه
-
دسته
لهجه و گویش تهرانی
قبضه
-
دسته
لهجه و گویش تهرانی
غروب:دو ساعت مانده به دسته.
-
دسته
دیکشنری فارسی به انگلیسی
band, batch, battery, bevy, block, body, bunch, bundle, category, circle, clan, class, cluster, clutch, cohort, company, corps, covey, crop, crowd, division, faction, family, force, fraternity, gang, grip, group, handhold, handle, hold, key, nest, nu...
-
دسته
دیکشنری فارسی به عربی
اذن , تجمع , تشکيلة , جزع , جيش , حزب , حزمة , حشد , خصلة , دفعة , راية , رعاع , زمرة , سرب , صنف , طائفة , طلب , عشيرة , عصابة , عقار , علبة , عمود , فريق , قوات , قيادة , لواء , مدرسة , مضيف , مقبض , نوع , يد
-
واژههای مشابه
-
دسته دسته
فرهنگ گنجواژه
گروه گروه.