دستوارهلغتنامه دهخدادستواره . [ دَس ْت ْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) دستوار. عصا و چوبدستی شبانان . باهو : وقت قیام هست عصا دستگیر من بیچاره آنکه او کند از دستواره پای . کمال اسماعیل . || دستوار. دست بند. دس
دستوارگیchiralityواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن مولکول فعالیت نوری از خود نشان دهد و بر تصویر آینهای خود منطبق نباشد
دستوارگی محوریaxial chiralityواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فضاهمپارش که حاصل آرایش غیرمسطح چهار گروهِ زوج حولِ محور دستوارگی است
صفحۀ دستوارگیchirality planeواژههای مصوب فرهنگستانصفحهای که بخشی از مولکول نسبت به آن تصویر آینهای نداشته باشد
عنصر دستوارگیchirality elementواژههای مصوب فرهنگستاناصطلاحی عام که به معنای محور و مرکز و صفحۀ دستوارگی است
محور دستوارگیchiraltiy axisواژههای مصوب فرهنگستانمحوری که مجموعۀ لیگاندهای پیرامون آن آرایشی را ایجاد میکنند که بر تصویر آینهای خود قابل انطباق نیست
القای بیتقارنیasymmetric inductionواژههای مصوب فرهنگستانشکلگیری یک انانتیومر (enantiomer) یا دیاستریوایزومر (diastereoisomer) که به علت تأثیر القایی دستوارۀ مبنا بیش از دیگر انواع همپارها امکانپذیر است
حفظ پیکربندیretention of configurationواژههای مصوب فرهنگستانحفظ یکپارچگی در نحوۀ آرایش فضایی پیوندهای متصل به یک مرکز دستواره، در خلال یک تبدیل یا واکنش شیمیایی
عصافرهنگ فارسی معین(عَ) [ ع . ] (اِ.) چوبدستی ، دستواره . ؛~قورت دادن کنایه از: بسیار جدی و خشک بودن ، نرمش نداشتن . ؛ ~ی دست کسی بودن کنایه از: تکیه گاه کسی بودن ، نگه دار و مددکار کسی بودن .
عصافرهنگ فارسی عمید۱. چوبدستی که هنگام راه رفتن به آن تکیه میکنند؛ دستوار؛ دستواره؛ تخله.۲. [قدیمی، مجاز] آلت تناسلی مرد.⟨ عصا زدن: در حال راه رفتن با عصا، ته عصا را بر زمین زدن.