دست دهیلغتنامه دهخدادست دهی . [ دَ دِ ] (حامص مرکب ) کنایه از امداد و اعانت و یحتمل که اشارت به آن رسم باشد که چون امری عجیب یا غریب از شخص صادر شود آن شخص را حریف وی دست خود بر دست وی میزند و اظهار خوشی می نماید. (آنندراج ).
دشت دهلغتنامه دهخدادشت ده . [ دَ دِه ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان صوغان بخش بافت شهرستان سیرجان . سکنه ٔ آن 200 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
پیچیده دستلغتنامه دهخداپیچیده دست . [ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) که دستی کژ دارد. کسی که دست او را پیچیده باشند و آن کنایه از ناتوان و زبونست . (آنندراج ) : بدان سست پایان پیچیده دست سکندر چه لشکر تواند شکست . نظامی