دشکلغتنامه دهخدادشک . [ دُ ش َ ] (ترکی ، اِ) تلفظی از تشک در تداول عامه . تشک . توشک . برخوابه . شادگونه . نهالی . پنبه یا پشم آکندی که خواب بر وی کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : دشک و بالش و درون مبلها همه از هوا پر شده بود. (سایه روشن صادق هدایت ص <span class="hl" dir
دشکلغتنامه دهخدادشک . [ دَ / دِ / دُ ] (ترکی ، اِ) رشته ٔ تابیده که بر سوزن کشند. (از برهان ). رشته ٔ تابیده ای که به سوزن کشند و خیاطی کنند. (ناظم الاطباء). || ریسمان خام . دشگ . (برهان ).
دیسک ترمزbrake discواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از ترمز دیسکی که متشکل از یک صفحۀ فولادی یا چدنی یا آلومینیمی است که بر روی محور چرخ سوار میشود
دیسک راهاندازbootable diskواژههای مصوب فرهنگستانویژگی هرنوع حافظه یا افزارۀ ذخیرهسازی با قابلیت بار کردن و به کار انداختن سامانۀ عامل
ترمز دیسکیdisc brakeواژههای مصوب فرهنگستانسامانۀ ترمزی که در آن نیروی وارد بر لنت ترمز به دیسک منتقل میشود
دسکلغتنامه دهخدادسک . [ دَ ] (اِ) رشته و ریسمان تابیده را گویند که بر سوزن می کشند. (برهان ) (آنندراج ). رشته ٔ جامه دوختن . (شرفنامه ٔ منیری ). دسه . دشک . و رجوع به دسه و دشک شود.
دسقلغتنامه دهخدادسق . [ دَ س َ ] (ع مص ) پر شدن حوض به حدی که آب از کناره هایش بریزد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سپیدی آب حوض و درخش آن . (منتهی الارب ). سپید شدن و برق زدن آب حوض . (از اقرب الموارد).
دشکاملغتنامه دهخدادشکام . [ دُ ] (ص مرکب ) دژکام . خشمگین . غضبناک . || دژکام . زاهد پرهیزگار. (فرهنگ فارسی معین ).
دشکچهلغتنامه دهخدادشکچه . [ دُ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) تصغیر دشک . دشک خرد. دشک کوچک . تشکچه . توشکچه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تشکچه شود.
دشکیلغتنامه دهخدادشکی . [ دُ ](اِ) ریسمان خامی که زنان ریسند و بر دوک ، مانند بیضه پیچیده شود و آن بیضه مانند را دشکی و فرموک خوانند. (برهان ). پِلکه ، و آن بیضه مانندی است که بر میل دوک زنان از رشتن جمع شود. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). فرموک ، آن مقدار ریسمان رشته شده ٔ بر دوک پیچیده شده
دسکلغتنامه دهخدادسک . [ دَ ] (اِ) رشته و ریسمان تابیده را گویند که بر سوزن می کشند. (برهان ) (آنندراج ). رشته ٔ جامه دوختن . (شرفنامه ٔ منیری ). دسه . دشک . و رجوع به دسه و دشک شود.
دشکاملغتنامه دهخدادشکام . [ دُ ] (ص مرکب ) دژکام . خشمگین . غضبناک . || دژکام . زاهد پرهیزگار. (فرهنگ فارسی معین ).
دشکچهلغتنامه دهخدادشکچه . [ دُ ش َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) تصغیر دشک . دشک خرد. دشک کوچک . تشکچه . توشکچه . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به تشکچه شود.
دشکیلغتنامه دهخدادشکی . [ دُ ](اِ) ریسمان خامی که زنان ریسند و بر دوک ، مانند بیضه پیچیده شود و آن بیضه مانند را دشکی و فرموک خوانند. (برهان ). پِلکه ، و آن بیضه مانندی است که بر میل دوک زنان از رشتن جمع شود. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). فرموک ، آن مقدار ریسمان رشته شده ٔ بر دوک پیچیده شده
گندشکلغتنامه دهخداگندشک . [گ ُ دِ ] (اِ) در گناباد خراسان ، تکه های پنبه ٔ بزرگ که از آنها نوال (به همین کلمه مراجعه کنید) تقریباًبه اندازه ٔ یک من درست میکنند. رجوع به گندک شود.
فدشکلغتنامه دهخدافدشک . [ ف ِ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 6 هزارگزی جنوب باختری خوسف و 8 هزارگزی جنوب جاده ٔ شوسه ٔ عمومی خوسف به خور. ناحیه ای است واقع در جلگه و گرمسیر که دارای <span
بیدشکلغتنامه دهخدابیدشک . [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرق رود که در بخش نطنز شهرستان کاشان واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
گده گان بیدشکلغتنامه دهخداگده گان بیدشک . [ گ َ دِ دِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، 60000گزی جنوب خاوری مسکون ، جنوب راه مالرو مسکون به کروک . سکنه ٔ آن 10 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج