دلبستهلغتنامه دهخدادلبسته . [ دِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دل داده . دل به چیزی سپرده . دارای تعلّق . با تعلّق خاطر : هر آنکس که پیوسته ٔ او بودبزرگی که دلبسته ٔ او بود. فردوسی .همراه اگر شتاب کند
دلبستهلغتنامه دهخدادلبسته . [ دِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دل داده . دل به چیزی سپرده . دارای تعلّق . با تعلّق خاطر : هر آنکس که پیوسته ٔ او بودبزرگی که دلبسته ٔ او بود. فردوسی .همراه اگر شتاب کند
دلبستهلغتنامه دهخدادلبسته . [ دِ ب َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دل داده . دل به چیزی سپرده . دارای تعلّق . با تعلّق خاطر : هر آنکس که پیوسته ٔ او بودبزرگی که دلبسته ٔ او بود. فردوسی .همراه اگر شتاب کند