دلفریبیلغتنامه دهخدادلفریبی . [ دِ ف َ] (حامص مرکب ) دلفریب بودن . فریبندگی دل . دل آرایی . حالت و چگونگی دلفریب . دل آرایی . زیبائی : سوی ما نامه کرد و ما را خواندفصلهایی به دلفریبی راند. نظامی .آورده مرا به دلفریبی واداده بدست ن
ملاحتفرهنگ مترادف و متضاد۱. جاذبه، جذبه، خوشگلی، دلفریبی، شیرینرفتاری، لطافت ۲. نمکین بودن، بانمک بودن، ملیح بودن ۳. خوبرو بودن، شیرین رفتار بودن
جادوبندلغتنامه دهخداجادوبند. [ ب َ ] (نف مرکب ) بندکننده ٔ جادوگر. آنکه جادوگر را افسون کند. آنکه جادو را از کار اندازد : دلفریبی بغمزه جادوبندگلرخی قامتش چو سرو بلند.نظامی .
عشوه سازیلغتنامه دهخداعشوه سازی . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه ساز. عشوه زنی . عشوه کاری . (فرهنگ فارسی معین ). کرشمه و دلفریبی . (ناظم الاطباء).
ناشکیبیلغتنامه دهخداناشکیبی . [ ش ِ ] (حامص مرکب ) جزع . بی تابی . بی قراری . بی صبری . بی آرامی . ناشکیبائی : که ترسم مریم از بس ناشکیبی چو عیسی برکشد خود را صلیبی . نظامی .آورده مرا به دلفریبی واداده به دست ناشکیبی . <p clas