دمیقلغتنامه دهخدادمیق . [ دَ ] (ع ص ) در چیزی درآمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دمقلغتنامه دهخدادمق . [ دَ م َ ] (ع مص ) بشکستن . (از المصادر زوزنی ). دندان شکستن . (تاج المصادر بیهقی ).
دمقلغتنامه دهخدادمق . [ دَ م َ ] (معرب ، اِ) معرب از دمه ٔ فارسی . باد وبرف . || دزدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
دمیقیلغتنامه دهخدادمیقی . [ دَ ] (ع ص ، اِ) نوعی از بافته ٔ ابریشمی . (ناظم الاطباء). نوعی قماش اطلسی است که در بافت آن رشته های زرو سیم بکار می رود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 444).
مدموقلغتنامه دهخدامدموق . [ م َ ] (ع ص ) در چیزی درآمده . (منتهی الارب ). مندرج شده . (ناظم الاطباء). داخل کرده شده در چیزی . دمیق . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از دمق . رجوع به دمق شود.
دمیقیلغتنامه دهخدادمیقی . [ دَ ] (ع ص ، اِ) نوعی از بافته ٔ ابریشمی . (ناظم الاطباء). نوعی قماش اطلسی است که در بافت آن رشته های زرو سیم بکار می رود. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 444).
تدمیقلغتنامه دهخداتدمیق . [ ت َ ] (ع مص ) پوشیدن خمیر را به آرد تا خمیر در دست نچسبد. || درآوردن چیزی را در چیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).