دندانه دندانهلغتنامه دهخدادندانه دندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ دَ دان َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مضرس . دارای برجستگیها و بریدگیهای برکناره مانند چرخ ساعت و جز آن : تضریس ؛ دندانه دندانه کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندانه شود.
دندانهلغتنامه دهخدادندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ) (از: دندان + َه تخصیص نوع از جنس ) هر یک از برآمدگی و برجستگی های دندان مانند چیزی مضرس چون اره و شانه و کلید. تضریس . برجستگی هر چیز شبیه به دندان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه دندان ، چون شاخه های شانه و
قشوفرهنگ فارسی عمیدآلت فلزی دندانهداری شبیه شانه که به بدن چهارپایان میکشند تا چرک و کثافت پوست بدن آنها پاک شود.
چرخدندۀ میللنگcrankshaft gearواژههای مصوب فرهنگستانقطعۀ دندانهداری که به سر میللنگ نصب میشود و ازطریق تسمۀ زمانبندی چرخدندۀ میلبادامک را به حرکت درمیآورد
ریل دندانهایrack railواژههای مصوب فرهنگستانریل دندانهداری که بین دو ریل اصلی خطوط مناطق کوهستانی قرار میگیرد و لوکوموتیوهایی که چرخدندههای شانهای دارند، برای افزایش کشش در فراز و مهار سرعت در شیب از آن استفاده میکنند
رولتفرهنگ فارسی معین(لِ) [ فر. ] (اِ.) 1 - نوعی دستگاه قمار که دارای شماره هایی است . آن را می چرخانند و روی شماره ایی که خواهد ایستاد شرط بندی می کنند. 2 - نوعی شیرینی خامه ای . 3 - نوعی خوراکی که گوشت ، پنیر... را لای خمیر نان می پیچند و آن را یا سرخ می کنند یا می پزند. 4 - چرخ کوچک دندانه داری همراه با یک دسته برای
چنگهلغتنامه دهخداچنگه . [ چ َ گ َ / گ ِ ] (اِ) آلت آهنین دندانه داری است با دسته ٔ چوبین که برای شیار زمین در باغها بکار رود. (یادداشت مؤلف ). چنگک . || محتوی یک چنگ فراهم آورده . مشت . قبضه . چنگ . یک چنگه . یک مشت . یک چنگ . یک چنگه کشمش . یک مشت کشمش . آن
دندانهلغتنامه دهخدادندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ) (از: دندان + َه تخصیص نوع از جنس ) هر یک از برآمدگی و برجستگی های دندان مانند چیزی مضرس چون اره و شانه و کلید. تضریس . برجستگی هر چیز شبیه به دندان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه دندان ، چون شاخه های شانه و
دندانهلغتنامه دهخدادندانه . [ دَ دا ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گیلان . راه آن اتومبیل رو است . ساکنان از طایفه ٔ کلهرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).<b
دندانهلغتنامه دهخدادندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ) (از: دندان + َه تخصیص نوع از جنس ) هر یک از برآمدگی و برجستگی های دندان مانند چیزی مضرس چون اره و شانه و کلید. تضریس . برجستگی هر چیز شبیه به دندان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه دندان ، چون شاخه های شانه و
دندانهلغتنامه دهخدادندانه . [ دَ دا ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیلان بخش گیلان شهرستان شاه آباد با 150 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گیلان . راه آن اتومبیل رو است . ساکنان از طایفه ٔ کلهرند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).<b
دندانه دندانهلغتنامه دهخدادندانه دندانه . [ دَ دا ن َ / ن ِ دَ دان َ / ن ِ ] (ص مرکب ) مضرس . دارای برجستگیها و بریدگیهای برکناره مانند چرخ ساعت و جز آن : تضریس ؛ دندانه دندانه کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دندانه شود.
خردندانهلغتنامه دهخداخردندانه . [ خ َ دَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) نوعی ازختو باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به ختو شود.
چهاردندانهلغتنامه دهخداچهاردندانه . [ چ َ / چ ِ دَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) که دندانه چهار دارد. || رباعی الابل ؛ شتر هفت ساله . رجوع به چهاردندان شود.