دنوقلغتنامه دهخدادنوق . [ دَ ] (ع ص ) کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند.ج ، دُنُق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دنوقلغتنامه دهخدادنوق . [ دُ ] (ع مص ) تتبع و جستجو کردن مداق امور را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دنقلغتنامه دهخدادنق . [ دَ ](ع اِ) سپستان . (منتهی الارب ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به سپستان شود.
دنقلغتنامه دهخدادنق . [ دُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ دَنوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دَنوق ، به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. (آنندراج ). رجوع به دنوق شود. || ج ِ دنیق . (ناظم الاطباء). رجوع به دنیق شود.
دنغلغتنامه دهخدادنغ. [ دَ ن ِ ] (ع ص ) فرومایه و ناکس . ج ، دَنَغَة. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رذل . (ناظم الاطباء).
دنیقلغتنامه دهخدادنیق . [ دَ ] (ع ص ) کسی که تنها خورد در روزو در شب در روشنی ماه تا مهمان او را نبیند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کسی که بر عیال خود تنگ گیرد. ج ، دُنُق . (ناظم الاطباء).
دینکلغتنامه دهخدادینک . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین با 142 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
دنقلغتنامه دهخدادنق . [ دُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ دَنوق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ دَنوق ، به معنی کسی که نفقه را بر عیال خود تنگ کند. (آنندراج ). رجوع به دنوق شود. || ج ِ دنیق . (ناظم الاطباء). رجوع به دنیق شود.
سیدنوقلغتنامه دهخداسیدنوق . [ س َ دَ ] (اِ) شاهین . (مهذب الاسماء). صقر است که گویند شاهین است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سوذنیق ، سیذانق ، سیذنوق ، شوذنیق ، سیذونیق و شوذنق المعرب جوالیقی ص 186 شود.