دورگویلغتنامه دهخدادورگوی . (نف مرکب ) گوینده از دور. متکلم از فاصله ٔ بسیار. || (اِ مرکب ) مؤلف این کلمه را بجای کلمه ٔ رادیو برگزیده است .
دوروییلغتنامه دهخدادورویی . [ دُ ] (حامص مرکب ) دورو بودن . دورو داشتن : مجنون که در آن دروغگویی دید آینه ای بدان دورویی . نظامی . || دورنگی . دورنگ داشتن : چون گل بگذر ز نرم خویی بگذر چو بنفشه از دورو
دوروییفرهنگ فارسی عمید۱. دورو بودن؛ نفاق؛ تزویر؛ دورنگی.۲. تظاهر به دوستی و پنهان داشتن کینه و دشمنی.
دورویلغتنامه دهخدادوروی . [ دُ ] (ص مرکب ) دورو. دوسو. که دارای دورویه است : دوروی است خورشید آیینه وش یکی روی در چین یکی در حبش . نظامی .کاغذ ورق دوروی داردکآماجگه از دوسوی دارد. نظامی .بلبل آن به
دوروییدیکشنری فارسی به انگلیسیcraft, double-dealing, duplicity, guile, hypocrisy, insincerity, masquerade
گویلغتنامه دهخداگوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی