دوستانلغتنامه دهخدادوستان . (اِخ ) نام یکی از دهستانهای چهارگانه ٔ بخش بدره ٔ شهرستان ایلام است . این دهستان بین دهستانهای علیشروان ، شیروان چرداول ، ارکواز و رودخانه ٔ صمیره واقع شده . منطقه ای است کوهستانی با هوای معتدل . آب قراء دهستان از چشمه تأمین می شود. محصول عمده ، غلات و لبنیات و شغل
دوپستانلغتنامه دهخدادوپستان . [ دُ پ ِ ] (ص مرکب ) که دارای دو پستان است . (یادداشت مؤلف ). دوتا پستان . نودَلان (به صیغه ٔ تثنیه ). (منتهی الارب ).
دوستیانلغتنامه دهخدادوستیان . (اِخ ) نام ایل کرد از طوایف پشتکوه است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 71).
دوستگانلغتنامه دهخدادوستگان . (ص مرکب ، اِ مرکب ) محبوب و معشوق . (ناظم الاطباء). دوست . دوستکام . خلیل . حبیب . معشوقه . (یادداشت مؤلف ): ضمد؛ دو دوستگان به هم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). دو دوستگان به هم داشتن ؛ یعنی اتخاذ المراءة خلیلین . (مجمل اللغة) :</s
دیوستانلغتنامه دهخدادیوستان . [ وْ س ِ ] (ن مف مرکب ) دیوستانیده . دیو بخوریده . دیوانه و مجنون . (ناظم الاطباء).
دوستانهلغتنامه دهخدادوستانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به دوست . || از روی دوستی و محبت و رفاقت . (ناظم الاطباء). محبانه . (آنندراج ) : دشمن ارچه دوستانه گویدت دام دان گرچه ز دانه گویدت .مولوی .
دوستانهدیکشنری فارسی به انگلیسیaffable, amiable, amicable, chummy, co-operative, comradely, cooperative, cordial, cordially, friendly, good-humored, hearty, homely, neighborly
دوستانهلغتنامه دهخدادوستانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) منسوب به دوست . || از روی دوستی و محبت و رفاقت . (ناظم الاطباء). محبانه . (آنندراج ) : دشمن ارچه دوستانه گویدت دام دان گرچه ز دانه گویدت .مولوی .
خوردوستانلغتنامه دهخداخوردوستان . [ خوَرْ / خُرْ ](اِ) خوردستان . (ناظم الاطباء). شاخ تازه ٔ نازک که از تاک برآید و چون ترش مزه است خورندستاک هم گویند.
ابوحامد دوستانلغتنامه دهخداابوحامد دوستان . [ اَ م ِ دِ ] (اِخ ) یکی از مشایخ متصوفه بمائه ٔ چهارم هجری ، معاصر با خواجه عبداﷲ انصاری . او در مرو میزیست و علت شهرت او بدوستان آن بود که وی پیوسته در طی سخن گفتی دوستان چنین و چنان کنند.
هندوستانلغتنامه دهخداهندوستان . [ هَِ ] (اِخ ) دهی است از بخش قاین شهرستان بیرجند. دارای 46 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
هندوستانلغتنامه دهخداهندوستان .[ هَِ ] (اِخ ) هند. هندستان . کشور هند : خورد خواهد شاهد و شاه فلک محروروارآن همه کافور کز هندوستان افشانده اند. خاقانی .پیل آمد از هندوستان ، آورده طوطی بیکران اینک به صحرا بی نشان طوطی است مانا ریخت