دولتبهدولتgovernment-to-government, G2Gواژههای مصوب فرهنگستانتعامل برخط و غیرتجاری بین سازمانها و مقامات دولتی
دولتفرهنگ فارسی عمید۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و
ژامائیکلغتنامه دهخداژامائیک . (اِخ ) جامائیکا. نام یکی از جزایر آنتیل در جنوب کوبا متعلق به دولت انگلیس . مساحت آن 11525 کیلومتر و دارای قریب 1121000 تن سکنه . مرکز آن کینگستون و محصولات عمده ٔ آن شکر و موز و رُم است .
لرد کاولیلغتنامه دهخدالرد کاولی . [ ل ُ ] (اِخ ) نماینده ٔ دولت انگلیس در امضای معاهده ٔ پاریس مورخه ٔ مارس 1857 م . با دولت ایران به نمایندگی فرخ خان . رجوع به کاولی شود. (ترجمه ٔ تاریخ ادبیات براون ج 4 ص <span class="hl" dir="lt
بهیةلغتنامه دهخدابهیة. [ ب َ هی ی َ ] (ع ص ) تأنیث بهی . (آنندراج ). مؤنث بهی ، یقال امراءة بهیة. (ناظم الاطباء). || روشن و تابان . (آنندراج ) (غیاث ). || لقبی است که در وزارت خارجه به دولت روس میدادند: دولت بهیه ٔ روس ، مانند سنیه برای دولت انگلیس . (یادداشت بخط مؤلف ).
لاههلغتنامه دهخدالاهه . [ هَِ ] (اِخ ) پایتخت کشور هلند. شهری نزدیک دریای شمال دارای 435 هزار سکنه . و دیوان داوری بین المللی بدانجاست . و این دیوان در روز سه شنبه سی و یکم تیرماه 1331 هَ . ش . با همه ٔ تشبثات انگلیس رأی به
تریپولیلغتنامه دهخداتریپولی . [ ت ْ پ ُ ] (اِخ ) طرابلس غرب ، پایتخت کشور لیبی است که در کنار دریای مدیترانه واقع است و 184000 تن سکنه دارد. این شهر مرکز امور اداری و تجارت است و درسال 1911 م . دولت ایتالیا آنرا از تصرف ترکهای ع
دولتفرهنگ فارسی عمید۱. دارایی؛ ثروت؛ مال.۲. (سیاسی) زمان سلطنت و حکومت بر یک کشور.۳. (سیاسی) هیئت وزیران؛ نخستوزیر و وزیران او.۴. [قدیمی] آنچه به گردش زمان و نوبت از یکی به دیگری برسد.۵. (اسم مصدر) [قدیمی] گردش نیکی به سود کسی.
دولتلغتنامه دهخدادولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و
خان دولتلغتنامه دهخداخان دولت . [ دُو ل َ ] (اِخ ) قریه ای است واقع در 27 هزارگزی جنوب غربی قلعه ٔ پنجه ، نزدیک راه مربوط به علاقه داری درجه 2 زیباک حکومت درجه 3 اشکاشم که در حوزه ٔ حکومت اعلی بد
چشمه خردولتلغتنامه دهخداچشمه خردولت . [ چ َ م َ خ َ دَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای هرات است که در طرف راه مشهدبه هرات واقع شده ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 233).
خودبدولتلغتنامه دهخداخودبدولت . [ خوَدْ / خُدْ ب ِ دَ / دُو ل َ ] (اِ مرکب ) شما. آقا(از اصطلاحات فارسی زبانان هند است ). (ناظم الاطباء).
شوردولتلغتنامه دهخداشوردولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) بدبخت . بداقبال : تا روز رستخیز بماند در او مقیم آن شوردولتی که بیفتد به چاه تو.سوزنی .
دیودولتلغتنامه دهخدادیودولت . [ وْ دَ / دُو ل َ ] (ص مرکب ) (از: دیو فارسی + دولت عربی ) تیزدولت . که دولت او را بقایی نبود و زود زوال پذیرد و برطرف گردد. (برهان ) (ناظم الاطباء). آنکه دولتش را زود زوال باشد. (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از کسی که دولت او سریع الزو