ذومرلغتنامه دهخداذومر. [ ] (اِخ ) ابن وائل بن غوث بن قطن . قاله ابوعل الاثرم . در المرصع ابن الاثیر این نام بدین صورت بی هیچ شرحی آمده است .
ضومرلغتنامه دهخداضومر. [ ض َ م َ ] (ع اِ) حوک . حوک خوانند و آن بادروج است . (اختیارات بدیعی ). بادروج . (فهرست مخزن الادویه ). || گل بستان افروز است و آن را تاج خروس هم می گویند و بوییدن آن عطسه آورد. (برهان ).
دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م َ ] (اِخ ) از بلاد مابین شمال و مشرق هند بر حسب آنچه در سنگهت آمده است . (ماللهند بیرونی 157).
دامرلغتنامه دهخدادامر. [ م ِ ] (اِ) ماده ای است صمغی زردرنگ و سخت و غیرحاجب ماوراء چون شیشه و آن رسوب و کنجاره ٔ تقطیر تره بانتین است و آنرا برای تلطیف زه کمان بکار برند.
دومیرکلالغتنامه دهخدادومیرکلا. [ دُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بندرج بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری در 7هزارگزی شمال کهنه ده . دارای 175تن سکنه است . آب آنجا از چشمه است . (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 3</
دومیرکلالغتنامه دهخدادومیرکلا. [ دُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بندرج بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری در 7هزارگزی شمال کهنه ده . دارای 175تن سکنه است . آب آنجا از چشمه است . (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 3</
رادومیرلغتنامه دهخدارادومیر. [ دُ ] (اِخ ) قصبه ای است در بلغارستان که درسنجاق کوستندیل واقع است . (از قاموس الاعلام ترکی ).