برآوردکردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ استدلال دکردن، ارزیابی کردن، درجهبندی کردن، تخمین زدن حدس زدن، فرض کردن
خوک بندکردنلغتنامه دهخداخوک بندکردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بستن خوک . || کنایه از محکم بستن و سخت به بند کشیدن : باتو گر این سگ کند عزم بگرگ آشتی بازی بز می دهد تا کندت خوک بند.عطار.
فرودکردنلغتنامه دهخدافرودکردن . [ ف ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پایین آوردن . فرودآوردن .- سرفرودکردن ؛ خم کردن گردن و فروافکندن سر را به رسم احترام : چون نزدیک وی شدمی برابر آمدی و سر فرودکردی . (تاریخ بیهقی ).