لعقةلغتنامه دهخدالعقة. [ ل َ ق َ ] (ع اِ) یکبار لیسیدن . (منتهی الارب ). لعق . || اندک هرچه باشد. یقال : فی الارض لعقة من ربیع؛ ای قلیل من الرطب . (منتهی الارب ).
لعقةلغتنامه دهخدالعقة. [ ل ُ ق َ ] (ع اِ) آنچه در کپچه و ملعقه برداشته شود. (منتهی الارب ). مقداری که در یک ملعقه جای گیرد. || از معجونات وزنی معادل چهار مثقال . (مفاتیح ).
لعقةدیکشنری عربی به فارسیليس , ليسه , ليسيدن , زبان زدن , زبانه کشيدن , فرا گرفتن , تازيانه زدن , مغلوب کردن
لحکةلغتنامه دهخدالحکة. [ ل ُ ح َ ک َ ] (ع اِ) لحکاء. کرمکی است کبود درازدُم شبیه کربسه . (منتهی الارب ). در شرایع از محرمات حیوان آمده است : و کذا یحرم الیربوع و القنفذ و الوبر و الفنک و السمور و السنجاب و العضاة و اللحکة و هی دویبة یغوص فی الرمل تشبه بها اصابع العذاری . (شرایع کتاب الاطعمة و
لعقةالدملغتنامه دهخدالعقةالدم . [ ل َ ع َ ق َ تُدْ دَ ] (اِخ )لقب عبدالدار و لقب مخزوم و عدی و سهم و حمج ، بدان جهت که با هم سوگند خوردند سپس شتری کشته خونش را لیسیدند یا دست خود را به خونش بردند. (منتهی الارب ).
لعقةالدملغتنامه دهخدالعقةالدم . [ ل َ ع َ ق َ تُدْ دَ ] (اِخ )لقب عبدالدار و لقب مخزوم و عدی و سهم و حمج ، بدان جهت که با هم سوگند خوردند سپس شتری کشته خونش را لیسیدند یا دست خود را به خونش بردند. (منتهی الارب ).
ملعقةلغتنامه دهخداملعقة. [ م ِ ع َ ق َ ] (ع اِ) کفچه ٔ طعام . ج ، ملاعق . (مهذب الاسماء). کفچه . (دهار). کبچه و آنچه به وی لیسند. ج ، ملاعق . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چمچه و کمچه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.