مغلوب کردن

مترادف

۱. شکست دادن، غلبه کردن، پیروز شدن، چیرهشدن
۲. برنده شدن، بردن
۳. مجاب کردن

جست‌وجوی دقیق

مغلوب کردن

دیکشنری فارسی به عربی

لعقة

مغلوب کردن

دیکشنری فارسی به انگلیسی

defeat, overmaster, overpower, subdue, vanquish

مغلوب کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. شکست دادن، غلبه کردن، پیروز شدن، چیرهشدن ۲. برنده شدن، بردن ۳. مجاب کردن

مغلوب کردن

دیکشنری فارسی به ترکی

altetmek, yenmek

جست‌وجوی هم‌آوا

مغلوب

لغت‌نامه دهخدا

مغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص

مغلوب

فرهنگ فارسی عمید

۱. آن‌که بر وی چیره شده باشند؛ شکست‌خورده.۲. (اسم) (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه‌های سه‌گاه و چهارگاه.

مغلوب

دیکشنری فارسی به ترکی

yenik

مغلوب

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده ، غلبه شده .

مغلوب

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازنده ۲. بیاعتبار، بیمقدار، ذلیل، زبون ۳. تارومار، شکستخورده، مقهور، منکوب، منهزم ۴. تسلیم، مجاب ≠ فاتح

جست‌وجوی مشابه

مغلوب کردن (خودمانی)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

cream

مغلوب کردن (سخت)

دیکشنری فارسی به انگلیسی

thrash

جست‌وجوی متن

مغلوب

لغت‌نامه دهخدا

مغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص

مغلوبه

فرهنگ فارسی عمید

= مغلوب

mogulship

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مغلوب

muggletonianism

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مغلوب شدن

مَغْلُوبٌ

فرهنگ واژگان قرآن

مغلوب

جست‌وجوی هم‌آغاز

مغلوب

لغت‌نامه دهخدا

مغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص

مغلوب

فرهنگ فارسی عمید

۱. آن‌که بر وی چیره شده باشند؛ شکست‌خورده.۲. (اسم) (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه‌های سه‌گاه و چهارگاه.

مغلوب

دیکشنری فارسی به ترکی

yenik

مغلوب

فرهنگ فارسی معین

(مَ) [ ع . ] (اِمف .) شکست خورده ، غلبه شده .

مغلوب

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. بازنده ۲. بیاعتبار، بیمقدار، ذلیل، زبون ۳. تارومار، شکستخورده، مقهور، منکوب، منهزم ۴. تسلیم، مجاب ≠ فاتح

جست‌وجوی هم‌قافیه

مغلوب

لغت‌نامه دهخدا

مغلوب . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیره باشند. غلبه کرده شده . مقهورشده . مفتوح شده . مطیعگشته . (از ناظم الاطباء). شکست خورده . شکست یافته : فدعا ربه أنی مغلوب فانتصر. (قرآن 10/54). اقوال پسندیده مدروس گشته ... و حرص

نامغلوب

لغت‌نامه دهخدا

نامغلوب . [ م َ ] (ص مرکب ) آنکه منهزم نشده و بر وی چیره نشده باشند. (ناظم الاطباء) شکست ناخورده . مغلوب ناشده . مقابل مغلوب . رجوع به مغلوب شود.

مغلوب

فرهنگ فارسی عمید

۱. آن‌که بر وی چیره شده باشند؛ شکست‌خورده.۲. (اسم) (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه‌های سه‌گاه و چهارگاه.

درخت مغلوب

dominated, intermediate, subdominant 1

واژه‌های مصوب فرهنگستان

درختی که تاج آن در لایه‌های میانی تاج‌پوشش قرار دارد و تنها ستاک‌های انتهایی آن آزاد است

راهبرد مغلوب

dominated strategy

واژه‌های مصوب فرهنگستان

راهبردی که مستقل از بازی دیگر بازیگران، کمترین منفعت را به بازیگر برساند

ترجمه مقاله