دربارلغتنامه دهخدادربار. [ دَ ] (اِ مرکب ) بیت . خانه . مسکن . منزل . عمارت . سرای . بارگاه . (ناظم الاطباء). || پیشگاه و عرصه و بارگاه پادشاهان و امرا. (ناظم الاطباء). و به عربی حضرةالسلطان و حضرةالامیر گویند. (آنندراج ). کاخ شاهی . قصر سلطنتی . بارگاه : چنین دید ر
دربارلغتنامه دهخدادربار. [ دُرر / دُ ](نف مرکب ) دربارنده . درفشاننده . درپاش : دربار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جان فروز و دلگشا و غم زدا و لهوتن . منوچهری .فرق بر و سینه سوز و دیده دوز و مغزریز<b
دیربارلغتنامه دهخدادیربار. (ص مرکب ) تنگ بار. (یادداشت مؤلف ). کسی را گویند که مردم نزد او به دشواری بار یابند. (از برهان ذیل تنگ بار). رجوع به تنگ بار شود.
againدیکشنری انگلیسی به فارسیاز نو، دوباره، باز هم، باز، دیگر، مجددا، پس، نیز، یکبار دیگر، مکرر، دگربار، بعلاوه، از طرف دیگر
ثانيةدیکشنری عربی به فارسیاز نو , دوباره , دگربار , پس , باز , يکبارديگر , ديگر , از طرف ديگر , نيز , بعلا وه , ازنو , بطرز نوين , از سر
بچنگ آوردنلغتنامه دهخدابچنگ آوردن . [ ب ِ چ َوَ دَ ] (مص مرکب ) به دست آوردن . در اختیار گرفتن . به دست کردن : باز دستم بزیر سنگ آوردباز پای دلم بچنگ آورد. انوری .ز شیرین مهر بردارم دگربارشکرنامی بچنگ آرم دگربار.<p class="author"
مهر برداشتنلغتنامه دهخدامهر برداشتن . [ م ِ ب َ ت َ] (مص مرکب ) به ترک دوستی و علاقه گفتن : ز شیرین مهر بردارم دگربارشکرنامی به چنگ آرم شکربار.نظامی .
مهر جستنلغتنامه دهخدامهر جستن . [م ِ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) انتظار مهر داشتن . توقع دوستی و محبت داشتن . چشم عطوفت و محبت داشتن : دگربار از پریرویان جماش نمی باید وفا و مهر جستن .سعدی .