ضذجلغتنامه دهخداضذج . [ ض َ ] (ع اِ) به ذال معجمه ، یربوز است که بقله ٔ یمانیه باشد. (فهرست مخزن الادویه ).
ماسک ضدِگازgas maskواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای پوشاندن صورت، بهویژه دهان و بینی، در برابر گازهای سمّی، بهویژه در هنگام جنگ
کم سوفرهنگ فارسی عمید۱. کمنور؛ کمروشنایی.۲. ویژگی چشمی که دیدش ضعیف است: چشمهای مادربزرگم کمسو بود.
گشلغتنامه دهخداگش . [ گ ِ ] (اِ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : از دهان وی و پلیدی اوهرکه دیدش بر او بشورد گش .پوربهای جامی (از آنندراج ).
واحربلغتنامه دهخداواحرب . [ ح َ رَ ] (ع صوت مرکب ) (از: «وا» ندبه + منادای مندوب )لفظی است که اعراب در حال مصیبت گویند : جفت او دیدش بگفتا واحرب پس بلالش گفت نه نه واطرب .مولوی .
اردشیرلغتنامه دهخدااردشیر. [ اَ دَ / دِ ] (ص ) کسی را گویند که در قوت و شجاعت بی تهور و جبن باشد. (جهانگیری ) (برهان قاطع) (آنندراج ):چو دیدش بدانگونه وی را دلیرهمیخواند ازین پس ورا اردشیر.فردوسی .
لبادلغتنامه دهخدالباد. [ ل َ ] (اِ) جامه ٔ بارانی را گویند یعنی چیزی که در روزهای باران پوشند. (برهان ). جامه ٔ بارانی از نمد. (غیاث ). لباده . نمد : دیدش و بشناختش چیزی ندادروز دیگر او بپوشید از لباد. مولوی .دهند گنج روان و برند ر