درآیندهلغتنامه دهخدادرآینده . [ دَ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) نعت فاعلی از درآمدن . داخل شونده . واردشونده .بدرون آینده . داخل . (دهار). سالک . میخَط. (منتهی الارب ). وارد. (دهار). هادف . (منتهی الارب ) : خورشید سپهر و کرم و جود و سخائی
درایندهلغتنامه دهخدادراینده . [ دَ ی َ دَ / دِ ] (نف ) نعت فاعلی از دراییدن . سراینده .گوینده . آوازکننده . (برهان ) (آنندراج ) : دراینده هر سو درای شترز بانگ تهی مغز را کرده پر.نظامی .
دروندهلغتنامه دهخدادرونده . [ دِ رَ وَ دَ / دِ ] (نف ) دروکننده یعنی کسی که غله می برد. (آنندراج ). کسی که غله درو می کند. (ناظم الاطباء). آنکه درود. که درو کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). جارم . جرمة؛ خرما یا انگور دروندگان . مختلی ؛ گیاه درونده . (منتهی الارب ).<
دروندهلغتنامه دهخدادرونده . [ دَرْ وَ دَ / دِ ] (اِ) دربنده . نَجران . (ابن درید). و رجوع به دربنده شود.
متاخرادیکشنری عربی به فارسیدير , ديراينده , اخير , تازه , گذشته , کند , تا دير وقت , اخيرا , تاديرگاه , زياد , مرحوم
ابطاءلغتنامه دهخداابطاء. [ اَ طَءْ ] (ع ن تف )کندتر. درنگی تر. دیرآینده تر. دیرنده تر : ابطاء من غراب نوح . ابطاء من فِنْد.ابطاء من مهدی الشیعة.
دیرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] دیر، گذشته، کار ازکارگذشته بهتأخیرافتاده، معوق، معلق، بلاتکلیف، پادرهوا، مسکوت، متوقف، متوقفشده بدموقع، بیگاه، نابههنگام دیرآینده، کند، سست، کندرو، بطئی، باطمأنینه، آهسته محتاط غیر فعال، بیحرکت، بیکار بهتعویق اندازنده، عقبمانده، عقبافتاده، لش، شل و ول، تنبل معطل، صبور