دیودستلغتنامه دهخدادیودست . [ وْ دَ ] (اِ مرکب ) دست دیو. ید شیطان . || (ص مرکب ) کنایه از تیزدست . (از آنندراج ). قابل و زیرک و چابک . (ناظم الاطباء). || کارساز. کارگزار. (ناظم الاطباء).
دیودشتلغتنامه دهخدادیودشت . [ وْ دَ ](اِخ ) دهی است از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل با 85 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).
دودست راستلغتنامه دهخدادودست راست . [ دُ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نجومی ) هر کوکبی که اندر وتد وسط السماء باشد و شعاع تسدیس او و تربیعش هر دو زیر زمین افتند او را دودست راست خوانند. ذوالیمینین . (از التفهیم ص 488).
دودست زدنلغتنامه دهخدادودست زدن . [ دُ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) برهم زدن دو دست از روی نشاط و خوشحالی . چپه زدن صفق . دستک زدن . (از یادداشت مؤلف ). || دست افشانی کردن . کنایه از خوشحالی کردن است . (از آنندراج ).
دودست کردنلغتنامه دهخدادودست کردن . [دُ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) (اصطلاح گیاه شناسی ) در گیاه دو شاخ گذاشتن و باقی را بریدن . (یادداشت مؤلف ).
دودست چپلغتنامه دهخدادودست چپ . [ دُ دَ چ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (اصطلاح نجومی ) آن کوکب که به وتد وسط السماء باشد و تسدیسش و تربیعش هر دو زیر زمین بود او را دودست چپ خوانند. ذوالیسارین . (التفهیم صص 488-489).
دیودادلغتنامه دهخدادیوداد. [ وْ ] (اِخ ) ابوالساج دیودادبن دیودست . مؤسس سلسله ٔ ساجیان در آذربایجان (فوت 266 هَ .ق .) واز امرای معروف دستگاه خلفای عباسی است . رجوع به ابوالساج و ساجیان و تاریخ سیستان ص 230 و مجمل التواریخ ص <
ساجیةلغتنامه دهخداساجیة. [ جی ی َ ] (اِخ ) (دولت ...) از سال 276 تا 318 هَ . ق . در آذربایجان حکومت میکردند. مؤسس این سلسله ابوالساج دیودادبن دیودست والی حلب بود. پسرش محمد به آذربایجان رفت و عبداﷲبن حسین همدانی از سرکشان آذر