دیو ستنبهلغتنامه دهخدادیو ستنبه . [ وِ س ِ ت َم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی بغایت بدی رسیده و معتاد گشته . مارد. (ترجمان القرآن ) (دهار). عفریت . (ترجمان القرآن ). دیو استنبه .عفریت . عفریته . مارد. مرید. (السامی چ عکسی ص
ضعف اضطرابیneurocirculatory asthenia, Da Costa's syndrome, effort syndrome, soldier's heart, irritable heartواژههای مصوب فرهنگستاننشانگانی شامل نفسبریدگی و ترس از تلاش، همراه با کوفتگی و احساس درد در پشت قفسۀ سینه که عموماً ناشی از یک اختلال اضطرابی است
ستنبهفرهنگ فارسی عمید۱. تنومند؛ قویهیکل؛ درشت؛ ستبر.۲. زشت و بدهیکل: ◻︎ بگردیدی کاو پی سگ میرود / سخرۀ دیو ستنبه میشود (مولوی: ۵۷۵).۳. دیو.
ماردلغتنامه دهخدامارد. [ رِ ] (ع ص ) سرکش و درگذرنده . ج ، مَرَدَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خبیث . متمرد. سرکش . طاغی . یاغی . عاتی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حفظاً من کل شیطان مارد. (قرآن 7/37). || مرتفع. (اقرب الموارد).
ستنبهلغتنامه دهخداستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که
عفریةلغتنامه دهخداعفریة. [ ع ِ ی َ ] (ع ص ) اسد عفریة؛ شیر درشت خلقت . (منتهی الارب ). شیر شدید و سخت . (از اقرب الموارد). || شیطان عفریة؛ دیو ستنبه . (منتهی الارب ). استنبه از آدمی و پری . (دهار). || مرد پلید کربز.(منتهی الارب ). داهیه ٔ بسیار دهاء. (از اقرب الموارد). || مبالغه کننده در هر چی
وارونلغتنامه دهخداوارون . (ص ) باژگونه . (برهان ) (آنندراج ). نگون . معکوس . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عکس . قلب . (برهان ). وارن . وارونه . باژون . باژونه . واژون . واژونه . واژگون . واژگونه . باژگون . باژگونه . نگونسار. سرنگون . مقلوب . منکوس . سراگون . باشگونه . باشگون :</
دیولغتنامه دهخدادیو. [ وْ ] (اِ) نوعی از شیاطین . (برهان ). شیطان و ابلیس . (ناظم الاطباء). شیطان . (ترجمان القرآن ). آهرمن . (فرهنگ اسدی طوسی ). اهرمن : بکار آور آن دانشی کت خدیوبداده ست و منگر بفرمان دیو. بوشکور.فانسیه الشیطان ؛
دیولغتنامه دهخدادیو. [ وْ ] (هندی ، اِ) دیب . جزیره (به زبان مردم هند): مالدیو. لاکدیو. (یادداشت دهخدا).
دیوفرهنگ فارسی عمید۱. موجود خیالی و افسانهای که هیکل او شبیه انسان اما بسیار تنومند و زشت و مهیب و دارای شاخ و دم بوده.۲. [قدیمی، مجاز] موجود گمراهکننده و بدکار نظیر شیطان.۳. [قدیمی] مردان قویهیکل و دلاور. Δ مراد از دیوهای مازندران مردان تنومند بوده که پوشاکی از پوست حیوانات بر تن میکردهاند.
رادیولغتنامه دهخدارادیو. [ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) از «بی سیم - پرتو مجهول » مصدر آن رادیه ، بمعنی شعاع دادن ، شعاع افکندن ، پرتو دادن ، پرتو افکندن که بصورت اسمی و صفتی هر دو بکار رود در صورت صفتی بمعنی مشعشع و نورانی و در صورت اسمی علامت اختصاری رادیوتلگرافی ، رادیوتلفنی ، و رادیوگرافی است . و
تاردیولغتنامه دهخداتاردیو. [ ی ُ ] (اِخ ) اگوست آمبرواز. طبیب دانشمند فرانسوی ، فرزند «پیر الکساندر» . وی در سال 1818 م . در پاریس متولد شد و بسال 1879 در همان شهر وفات کرد. در سال 1850 بسمت طب
خاکدان دیولغتنامه دهخداخاکدان دیو.[ ن ِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
خدیولغتنامه دهخداخدیو. [ خ ِ ی ْ وْ ] (اِخ ) لقبی است اسماعیل پاشا چهارمین امیر و حاکم از سلسله ٔ خدیوان مصر را.
خاور خدیولغتنامه دهخداخاور خدیو. [ وَ خ َ ] (اِ مرکب ) پادشاه خاور زمین (آنندراج ). خاور خدای : سپه را بر آراست خاور خدیودر اندیشه زان مردمان چو دیو.نظامی (از آنندراج ).