دوپکلغتنامه دهخدادوپک . [ دُ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سوسن بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز، واقع در 52 هزارگزی شمال خاوری ایذه . کوهستانی معتدل و دارای 180 تن سکنه است . آب آن از چشمه و راه آن مالروست . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
دوغلغتنامه دهخدادوغ . (اِ) شیری که زبد آن را بگیرند و ماده ٔ پنیری آن بر جای باشد. (بحر الجواهر). شیر ترش مسکه گرفته . (ناظم الاطباء). شیری که از وی مسکه بر آورده باشند که جغرات باشد اما فارسیان به «واو» مجهول خوانند و بعضی دوغ ماست به اضافه نیز آورده اند. (آنندراج ). مخیض . (دهار) (از منتهی
ذوقلغتنامه دهخداذوق . [ ذَ ] (ع مص ) چشیدن . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). ذَواق . مذاق . مذاقة. چاشنی گرفتن . || آزمودن مزه ٔ چیزی . امتحان طعم شیئی . || آزمودن . (زوزنی ) (دهار) (ادیب نطنزی ). || خوردن مقداری قلیل از چیزی . || (اِ) قوه ای که بدان حیوان در
ذوقدیکشنری عربی به فارسیشامه سگ , بويايي , قوه تشخيص , فراست , استعداد , خصيصه , ذوق , درک , احساس , مزه , طعم , لذت
ذوقفرهنگ فارسی عمید۱. خوشیونشاط.۲. [قدیمی] چشیدن مزۀ چیزی؛ آزمودن طعم چیزی.۳. [قدیمی] چشایی؛ ذائقه؛ قوهای که بهوسیلۀ آن طعم چیزها ادراک میشود.⟨ ذوق کردن: (مصدر لازم) به نشاط آمدن؛ اظهار شادی و مسرت کردن.
حذوقلغتنامه دهخداحذوق . [ ح ُ ] (ع مص ) زیرک سار شدن . (دهار). زیرک سار شدن در کاری . (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). || سخت ترش شدن . (تاج المصادر بیهقی ). حذوق خَل ّ، حذق خل ؛ سخت ترش شدن سرکه . (منتهی الارب ). || حذوق رباط در دست گوسفند؛ نشان گذاشتن رسن بر دست او. || حذوق خَل ّ دهان را؛ گزیدن
شوق و ذوقلغتنامه دهخداشوق و ذوق . [ ش َ / شُو ق ُ ذَ / ذُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شوق ذوق . خرسندی و خوشحالی .
شوق ذوقلغتنامه دهخداشوق ذوق . [ ش َ / شُو ذَ / ذُو ] (اِ مرکب ) خرسندی . خوشی . خواهش . آرزوی . رغبت . (ناظم الاطباء). رجوع به شوق و ذوق شود.
مذوقلغتنامه دهخدامذوق . [ م َ ] (ع ص ) چشیده شده . (یادداشت مؤلف ).- مذوقات ؛ چشیده ها. (فرهنگ فارسی معین ). مقابل مبصرات و مسموعات و مشمومات و ملموسات . (یادداشت مؤلف ).|| مذیق ؛ شیر آمیخته با آب .(یادداشت مؤلف از بحر الجواهر).