خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ذی حق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ذی حق
/zihaq[q]/
معنی
صاحب حق؛ دارای حق؛ سزاوار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
interested, rightful
-
جستوجوی دقیق
-
ذی حق
لغتنامه دهخدا
ذی حق . [ ح َق ق ] (ع ص مرکب ) صاحب حق . سزاوار. محق ِ. || برحق . مقابل مبطل : ذی حق بودن در ادعائی یا نبودن .
-
ذی حق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذیحقّ] ‹ذوحق› [قدیمی] zihaq[q] صاحب حق؛ دارای حق؛ سزاوار.
-
ذی حق
فرهنگ فارسی معین
(حَ قّ) [ ع . ] (ص مر.) دارندة حق ، برحق .
-
ذی حق
دیکشنری فارسی به انگلیسی
interested, rightful
-
واژههای مشابه
-
ذِي
فرهنگ واژگان قرآن
صاحب - داراي (حالت منصوب آن "ذا" حالت مجرورش "ذي" و حالت مرفوعش "ذو" و مؤنثش "ذات" مي باشد )
-
stakeholder
ذینفع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مدیریت-مدیریت پروژه] شخص یا سازمانی که فعالانه در کار پروژه شرکت دارد یا نحوۀ اجرا یا تکمیل پروژه بر سود یا زیان او تأثیر میگذارد
-
ذِي ﭐلْقَرْنَيْنِ
فرهنگ واژگان قرآن
لقب يكي از اولياء الهي عليهم السلام (در روايتي از امام صادق عليه السلام درمورد ذي القرنين عليه السلام آمده است که کارهائي ميکرد که از بشر عادي ساخته نيست و شخصي از حضرت علي (عليهالسلام) پرسيد : آيا ذو القرنين پيغمبر بود ؟ در پاسخ فرمود : نه ، ولي بن...
-
ذی الاراکة
لغتنامه دهخدا
ذی الاراکة. [ ذِل ْ اَ ک َ] (اِخ ) نام موضعی بیمامة. رجوع به ذوالاراکة شود.
-
ذی جلالت
لغتنامه دهخدا
ذی جلالت . [ ج َ ل َ ] (ع ص مرکب ) صاحب جلالت : خدمت ذی جلالت فلان .
-
ذی حیات
لغتنامه دهخدا
ذی حیات . [ ح َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) جاناوَر. جانور. زائلة. دارای حیات . زنده . خداوند زندگی . || ذی حیاتی در اینجا نیست ؛احدی . هیچکس . متنفسی . دیاری . زنده ای . جانداری جنبنده ، پرنده ای پر نمی زند.
-
ذی شراق
لغتنامه دهخدا
ذی شراق . [ ] (اِخ ) ناحیتی است به یمن از سنجاق و قضای تعز، مرکب از 38 قریه . (از قاموس الاعلام ترکی ).
-
ذی عفت
لغتنامه دهخدا
ذی عفت . [ ع ِف ْ ف َ ] (ع ص مرکب ) صاحب عفاف .
-
ذی علاقة
لغتنامه دهخدا
ذی علاقة. [ع َ ق َ / ق ِ ] (ع ص مرکب ) صاحب بستگی . دلبسته ٔ به .
-
ذی قارالاول
لغتنامه دهخدا
ذی قارالاول . [ رِل ْ اَوْ وَ ] (اِخ ) (یوم ُ ...) قال ابوعبیدة: فخرج عتیبة فی نحو خمسة عشر فارسا من بنی یربوع فکمن فی حمی ذی قار، حتی مرت به ابل بنی الحصین بالفداویة، اسم ماء لهم ، فصاحوا بمن بها من الحامیة و الرعاء. ثم استاقوها، فاخلف الربیع ماذهب ...