راسترولغتنامه دهخداراسترو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) مقابل کجرو. (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). راست رونده .مستقیم حرکت کننده . بی انحراف و کجی رونده . که بخط مستقیم طی طریق کند. که از استقامت نگردد : پیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقا
راستگاریلغتنامه دهخداراستگاری . (حامص مرکب ) عمل راستگار. امانت . درستکاری . راستکرداری . و رجوع به راستگار و راستکاری و درستکاری شود.
راست رویلغتنامه دهخداراست روی . [ رَ ] (حامص مرکب ) مقابل کجروی . راه راست و مستقیم رفتن : تیرخدنگ شاه به کلک تو داد شغل تا راستی و راست روی گیرد از خدنگ . سوزنی .و رجوع به راست رفتن و راست رو (راسترو) شود.
نصیحت شنولغتنامه دهخدانصیحت شنو. [ ن َ ح َ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) نصیحت پذیر. که پند و اندرز ناصح و خیرخواه بشنود و بدان عمل کند : نصیحت شنو مردم دوربین نپاشند در هیچ دل تخم کین . سعدی .نه پائی چو ب
راهوارلغتنامه دهخداراهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. <p class="a