راهواریلغتنامه دهخداراهواری . (حامص مرکب ) عمل راهوار. فراخ گامی و تندوتیزی . (ناظم الاطباء) : نیم تنک سخنی کز عبارت فارغ به راهواری بیرون برم همی لنگی . اثیرالدین اخسیکتی .بود با راهواریش همه لنگ با چنان پی فراخیی همه تنگ . <
راهوارلغتنامه دهخداراهوار. (ص مرکب ، اِ مرکب )رهوار. فراخ و نرم رو. فراخ و نرم پوی : کجات آنهمه راهوار اشتران عماری زرین و فرمانبران . فردوسی .برمیان شان حلقه ٔ بند کمر از شمس زرزیر رانشان جمله زرین مرکبان راهوار. <p class="a
راهوارهلغتنامه دهخداراهواره .[ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ره آورد. سوغات و ارمغان و راه آورد. (ناظم الاطباء). ارمغان و راه آورد. (از برهان ). ارمغان و هدیه که از سفر برای دوستان آرند. (رشیدی ) (آنندراج ) (بهار عجم ) (از انجمن آرا) : دست تهی
راهوریلغتنامه دهخداراهوری . (اِخ ) نام قصبه ای است در استان دکن واقع در سنجاق احمدنگر، در 36هزارگزی شمال باختری احمدنگر، که در محل انشعاب راه آهن بمبئی - اﷲآباد، و بمبئی - مدرس قرار گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
خوش راهیلغتنامه دهخداخوش راهی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) خوش رفتاری در اسب و چارپا. راهواری . غیرحرونی . غیرسرکشی با تندروی .
نیکورویلغتنامه دهخدانیکوروی . [ رَ ] (حامص مرکب ) جلدی . چالاکی . (ناظم الاطباء). راهواری : جودة؛ نیکوروی اسب . (از منتهی الارب ).
مایه داریلغتنامه دهخدامایه داری . [ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) سوداگری . تجارت : تهی دست کو مایه داری کندچو لنگی است کو راهواری کند.نظامی .