راهوانلغتنامه دهخداراهوان . (ص مرکب ) راهبان . راهدار. پاسبان راه . (ناظم الاطباء). راهبان ، یعنی پاسبان راه . (از شعوری ج 2 ورق 11). راهبان که به معنی محافظ راه باشد. (آنندراج ). || پاسبان دشمن یا دزد. || باج گیرنده . (ناظم ال
رحوانلغتنامه دهخدارحوان . [ رَ ح َ ] (ع اِ) به صیغه ٔ تثنیه ، دو سنگ آسیا. (ناظم الاطباء). تثنیه ٔ رَحا (رَحی ̍). (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
راویانلغتنامه دهخداراویان . (اِخ ) دهی از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقع در 46هزارگزی جنوب باختری خوی و 8500 گزی جنوب راه ارابه رو قطور بخوی . این ده در دره واقع شده و هوای آن سردسیر و سالم و سکنه ٔ آن <span class="h
رعونلغتنامه دهخدارعون . [ رَ ] (ع ص ، اِ) سخت و درشت از هر چیزی . || بسیار جنبان . || تاریکی شب . (منتهی الارب ).
سحانلغتنامه دهخداسحان . [ ] (اِخ ) جزیره ای است ماوراء سراندیب و در آنجا کوهی عظیم است بنام راهوان و درآنجا یاقوت وجود دارد. (از الجماهر بیرونی ص 44).