رأی دادنلغتنامه دهخدارأی دادن . [ رَءْی ْ دَ ] (مص مرکب ) نظر دادن بانتخاب کسی برای وکالت مجلس و یا سناتوری یا عضویت انجمنی . ابراز نظر درباره ٔ انتخاب شدن کسی بوکالت و یا سناتوری . در اصطلاح سیاسی و عرف انتخابات ، نوشتن نظر خود درباره ٔ انتخاب شدن کسی روی کاغذ و در صندوق خاص انتخابات انداختن .
پرتو تصویرimage ray, perspective rayواژههای مصوب فرهنگستانخط مستقیمی که نقطهای در فضای شیء یا فضای تصویر را به مرکز تصویر وصل میکند
پرتوِ دیداری اصلیprincipal visual ray, principal ray 2واژههای مصوب فرهنگستانامتداد عمود بر صفحۀ منظر (perspective plane) از نقطۀ دید
پرتو ایکس مشخصهcharacteristic X-ray, characteristic rays, characteristic radiationواژههای مصوب فرهنگستانتابشی الکترومغناطیسی که براثر نوآرایی الکترونها در پوستههای داخلی اتمها گسیل میشود
تلسکوپ پرتوایکسX-ray telescope, X-ray multi-mirror telescopeواژههای مصوب فرهنگستانابزاری برای آشکارسازی پرتوهای ایکس
رای دادنلغتنامه دهخدارای دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) اظهار عقیده و رای کردن . (فرهنگ غفاری ). رأی دادن . رجوع به رأی دادن شود. || حکم کردن . (ناظم الاطباء). قضا کردن . فتوی دادن . (ناظم الاطباء).
رایگان دادنلغتنامه دهخدارایگان دادن . [ ی ْ /ی ِ دَ ] (مص مرکب ) مفت دادن . مجانی دادن . مفت و بی عوض دادن : یکی مرد بر گرد لشکر بگشت که یک تن مباد اندرین پهن دشت که گوری فروشد ببازارگان بدیشان دهند اینهمه رایگان . <p clas
رایگانی دادنلغتنامه دهخدارایگانی دادن . [ ی ْ / ی ِ دَ ] (مص مرکب ) مفت دادن . مجانی دادن . بدون عوض بخشیدن . رایگان دادن : هنر باید آنجا و جود و شجاعت فلک مملکت کی دهدرایگانی . دقیقی .کسی رایگان خاک ندْهد
ballotدیکشنری انگلیسی به فارسیرای گیری، ورقه رای، رای مخفی، مهره رای و قرعهکشی، مجموع اراء نوشته، با ورقه رای دادن، قرعه کشیدن
رأیگیری محدودlimited voting, limited voteواژههای مصوب فرهنگستاننوعی رأیگیری که در آن هر رأیدهنده باید به تعدادی کمتر از کسانی که باید انتخاب شوند رأی دهد
رأیلغتنامه دهخدارأی . [ رَءْی ْ ] (ع مص ) دیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). دیدن با چشم . (از المنجد) (از متن اللغة) (از ناظم الاطباء). حاصل مصدر است از رؤیا. (از دزی ج 1 ص 496). و رجوع به رأی و رؤیة و ر
رأیلغتنامه دهخدارأی . [ رَءْی ْ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی و در فارسی غالباً بصورت رای بکار رود. رجوع به رای در تمام معانی شود. || اندیشه و تدبیر. (از فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). جگاره . جلکاره . پنداشتی . (ناظم الاطباء).- رأی ثاقب ؛ تدبیر خردمندانه و از روی بصیر
مرأیلغتنامه دهخدامرأی . [ م ُرْ ئَن ْ / آ ] (ع ص ) رأس مرأی ً؛ سر درازبینی و بلندآواز. (از منتهی الارب )؛ ای طویل الخطم فیه تصویت کهیئةالابریق . (متن اللغة).
مرأیلغتنامه دهخدامرأی . [ م َ آ] (ع اِ) روی . (مهذب الاسماء). دیدار. (منتهی الارب ). منظر. (اقرب الموارد). آنجا که چشم بر او افتد از روی . نظرگاه . چشم انداز. (یادداشت مؤلف ). گویند: رجل حسن المرأی ؛ یعنی خوب دیدار، و کذلک امراءة حسنةالمرأی ، و قولهم : هو منی مرأی و مسمع؛ یعنی او مقابل و
سأمن رأیلغتنامه دهخداسأمن رأی . [ ءَ م َ رَ آ ] (اِخ ) یکی از اسامی ششگانه ٔ سامرّا است . مؤلف منتهی الارب آرد: ساءَ من رأی ̍، واین بدان جهت است که هر گاه معتصم در بنای آن شروع کرد گران شد بنای آن بر لشکر وی . و هر گاه با لشکر آنجا رفت همه ٔ لشکر از دیدن آن مسرور شدند. پس این اسم (سرّ من رأی
سرمن رأیلغتنامه دهخداسرمن رأی . [ س ُرْ رَ م َ رَآ ] (اِخ ) شهری است مشهور. (آنندراج ). نام سامره است . رجوع به سامره و عیون الانباء و معجم البلدان و تجارب السلف قفطی و الاوراق صولی و حبیب السیر و نزهة القلوب و منتهی الارب و التفهیم و خاندان نوبختی شود.
صاحب رأیلغتنامه دهخداصاحب رأی . [ ح ِ ب ِ رَءْی ْ ] (اِخ ) لقب ابوحنیفه نعمان بن ثابت است : می جوشیده حلال است سوی صاحب رأی شافعی گوید شطرنج مباح است بباز.ناصرخسرو.